- In آزربایجان, خبرلر, گوندم
- جولای 11, 2018
قصه غربت کبود بچه دور شهر \اؤزگور هارای
این قصه واقعی را تقدیم میکنم به تمام غریبان دور شهرها، دور کشورها
مخصوصا به دوست عزیزم شاعر و نویسنده آزربایجان جنوبی آقای محمد رضا لوایی که این روزها حالش کمی خوب نیست و محتاج کمک کسانی است که نام انسان را فارغ از هر نوع ایدئولوژی، تفکر سیاسی و … یدک می کشند.
اؤزگور هارای
————————————————————
روزی بود، روزکانی بود در یک دور شهر، یک بچه بود، اما این بچه، بچه کوچولو نبود، از آن بچه بزرگ- بزرگها بود، یک غریب هم بود، غریب نبود هااا… اما بود غریب… غریب…غریب …
اسم این بچه غریب، کبود بود، بچه کبود یا کبود بچه. کبود نبود هاااا…کبود شده بود، ایراستش را خواهیدن بکنید، کلاغ های سیاه کبود-کبود کردنده بودندش. کلاهای سیاه تبعیض، کلاغ های سیاه تهمت، کلاغ های سیاه بهتان، کلاغ های سیاه …
حالا گذریدن بکنیم و داستانکمان را ادامه دهیدن بکنیم. داشتم از کبود بچه گفتیدن بمی کردم. کبود بچه دور شهر خیلی فعال بود. همیشه کاری برای انجامیدن و حرفی برای حرفیدن می داشته و میدارد.
ایراستی، یک سوالیدن بکنم. آیا می دانید کار کبود بچه دور شهر چه بود؟ و چه هست؟
بلی، درست فهمیدن بکردید. بچه کبود دور شهر سر و کارش گردش بود و هست، گردش در هستی کلمه و کلمات، عشق بازی با کلمه و کلمات، بالاییدن و پایینیدن با کلمه و کلمات و …
کبود بچه گاهی آنچنان با کلمات بالا-بالایدن می کند که چکاویدنش چکاوک-چکاوک بچه کبودک های وطنش را آرام-آرام به رقصیدن، رقصانیدن و یاللی گئتمک ایدن می کند.
گاهی هم چکاویدنش آنقدر پایین می آید، مثلا مثل این روزهای کبود، که گویی کبود بچه اصلا صدایی نداشته بود.
آخر می دانید، این روزها کبودی، کبود بچه از روزهای قبلی کمی کبودتر شده است. کبودی مهمی نیست، کبودی جدی یی نیست،اما کبود بچه را مجبور به سکوت کبودانه بکرده است.
البته بگویم هاااا….کلاغ ها و کلاغک های سیاه چکاویدن کبود بچه را هرگز دوست داشتن نمی کنند. من میدانم که شما چرایش را دانیدن می کنید.
بلی، کسانی که از طرف چپ و یا از طرف راست به چکاوش کبود بچه گوش کردن بمی کنند و یا کسانی که مانده بیات بد بوی سوی چپ و سوی راست هستند و یا کسانی که پارای شهر کبود بچه را در زیر یک تاجک قلابی بدزدیدند و به دور شهرها و دور کشورها ببردند و یا کسانی که مانده بیات های تاجک تغلبی بهستند و یا کسانی که مانده بیات های منافقین مجاهد نما بهستند و هر روز در زیر دستار سیاه و سفید خم کمر بکرده و تحمل زانو به زمین می کنند و یا کسانی که قلابی دکتر بهستند و قلابی بقراط قسم زهر مار بکرده اند و کسانی که کبود بچه را ایروانی و یا دلی قار-قار زدندیدن بمی می کنند، از کبود بچه قصه مان خوششان نیامدن می کنند.
هاه…هاه…هاه….
می دانید چرا هاه… هاه… هاه… بکردن بمی کنم. من به یقین به می دانم که درست بفهمیدن بکرده اید.
اولا که:
هاه… هاه… هاه… بکردن به سلامتی تان و سلامتی مان خیلی مفید بمی رساند پس باید همیشه به عناد کلاغ ها و کلاغک های سیاه هاه… هاه… هاه… بکردن بکنید و بکنیم تا جهان به روی گل تان و گل مان هاه… هاه… هاه… گل های رنگارنگ خندوانه ای بارانیدن بباراند.
ثانیا که،
کلاغها و کلاغک های سیاه همگی فکر بمی کنند که همه ی کبود و غیر کبود بچه ها هم باید مثل انها غار و غور سیاه بکنند. ایراستی،این فکریدن انها هاه … هاه…هاه… ندارد. شما هم بمی دانید و من هم بمی دانم دارد که دارد.
ثالثا که،
دلیل دیگر هاه… هاه… هاه…ی من این است که من هم مثل شما وطنداش قارمان نواز کبود بچه را به یاد بیآوریدم،-انشاالله آن قارمان نواز وطنداش کبود بچه در هر جا که باشد کبود نباشد.
بلی، می گفتم، وطنداش قارمان نواز کبود بچه را نیز هیچ کلاغ و یا کلاغکی دوست نداشتیدن بمی کرد. به او و شریک این جهانی گلبانوی او هم ایروانی، دلی و خسته بمی گفتند و بمی گویند. یعنی کلاغها و کلاغک های سیاه همه را بمانند خود بپنداریدن بمی کنند. یعنی مریض الحوال.
اما، عجب روزی بود آن روز، وطنداش قارمان نواز کبود بچه در یک تلویزیون تاجک تغلبی نماییدن بشد و با نمایش خود بنمود که کلاغ ها و کلاغک های دور شهرها و دور کشور های مدعا وطنی، نیستند کسانی بجز گده ها و گوده ها.
قصه ما هنوز بسرش نرسیده است، کلاغ ها و کلاغک های سیاه در خانه هایشان خون خفه غار و غور می کنند، کبود بچه هم، هنوز کبود است…