جنبش زنان یک پدیده اجتماعی است که در میان زنان هر جامعه با متوسل شدن به آگاهی پدیدار میشود و خواستار برآورده شدن حقوق زنان و ایجاد فرصت متناسب با مردان است.
زنان بپادارنده جنبش به طور مداوم و پیوسته در جهت بهبود آگاهی مردم به ویژه زنانی که از وجود چنین حق و مطالباتی غافل ماندهاند تلاش میکنند تا بتوانند به احقاق حقوق زنان و مقبولیت آنان درسطح جامعه بپردازند.
جنبش زنان نسبت به جغرافیایی که در آن قرار گرفته، خواستار دگرگونی و یا اصلاحات خاصی در بستر جامعهی خویش است.
یعنی با اینکه جنبش زنان با حرکت مداوم و پیوسته برای برچیدن یا اصلاح جنسیتزدگی تلاش میکند و در این معنا جهان شمول و فراگیر به نظر میرسد اما در هر جغرافیایِ خاص، با فرهنگ و آداب و رسوم و حافظهی تاریخی مختص به خودش، مطالبه حقوق خاصی را دنبال میکند، مثلا نمیتوان گفت مطالبات زنان غربی با مطالبات زنان شرقی یکسان است، پس جنبش زنانِ هر ملتی نیازمند اولویت بندی اساسی نیازها و مطالبات خاص خودش میباشد.
در جامعهی ایرانی نیز هر چند در دهههای اخیر مشارکت زنان در نقشهای اجتماعی افزایش یافته، اما این افزایش ناشی از آگاهی درونی نبوده و بیشتر وارداتی از غرب بوده، برای همین مطلوبیت چندانی به دست نیاورده و نتیجهی آن مصرف زدگی ، دلبستگی به سطحیات ظاهری، مانکن محوری، فروکاستن نهاد خانواده و… بوده است. از طرفی همین عامل یکی از عوامل یکسان سازی خلقیات زنان در بوم های مختلف درون جغرافیای ایران نیز به شمار میآید. اما حافظهی تاریخی ملتهای درون ایران نگرش متفاوتی به زنان داشتهاند و این نگرش در آذربایجان از جایگاه خاصی برخوردار است.
باگذر از تاریخ آزربایجان با نوعی ارزش به زنان مواجه میشویم، از جایگاه زنان در اسطورههای دده قورقود گرفته تا اهمیت به نقش مادری در ادبیات و سرودههای “عاشیقها”، هر چند این ارزش حقوق زنان را در دنیای مدرن محقق نمیسازد، اما حافظهی تاریخی آذربایجان پتانسیل برآورده ساختن آن را نیز دارد، چنان که اولین جنبش مدرن زنان نیز در آذربایجان شکل گرفت،
“جمعیت نسوان وطنخواه” به عنوان اولین جنبش زنان با ترویج حقوق زنان و بهبود شرایط دختران در عصر مشروطه به وجود آمد، این سازمان نشریه “نسوان وطنخواه” را منتشر میکردند و در پی فعالیت هایی مانند برگزاری کلاسهای تحصیلی دختران و تاسیس بیمارستان برای زنان فقیر و برگزاری جلساتِ سخنرانی و … بودند که با آمدن حکومت پهلوی بساطشان برچیده شد.
هم چنین درسال 1324 با قدرت گرفتن موقتی آذربایجان در فرقهی دموکرات برای اولین بار در آزربایجان به زنان حق رای داده شد.
اما با توجه به این حافظهی تاریخی وضعیت امروز زنان آذربایجان آنچنان که باید شایستهی آنان نیست و بدیهی است که ازخود بپرسیم چرا امروزه آذربایجان هیچ فعالیتی در جنبش زنان ندارد و به طور کلی منزوی شده و در بطن جامعه هیچ نشانی ازخود بروز نمیدهد؟
آیا حرکت ملی آذربایجان به عنوان مدعی جریان روشنفکری در این جغرافیا توانسته است به این دغدغه بپردازد و مطالبات زنان را با مطالبات خود همسو سازد؟؟ یا همواره با نگاهی ابزاری به زن در پی منافع خویش است؟؟
آیا آذربایجان به این #تنزیل_منزلت تن داده و نیمی از جامعهی خود را به باد فراموشی سپرده است؟؟
آیا جنبش زنان آزربایجان با جنبش زنان مرکز نشین و یا جنبش زنان غربی مطالبات یکسانی دارد؟؟ در غیر اینصورت تفاوتشان در چیست؟؟
زنان آزربایجان با توجه اینکه به حاشیه کشانده شدهاند و دغدغهی هویتی دارند، آیا میتوانند با زنان مرکزنشین احساس همدردی داشته باشند و فعالیت خویش را با یکدیگر همسو کنند؟؟ یا باید هویت مستقلی برای خود تعریف کنند؟؟
تصعید منزلت آذربایجان برای بهبود وضعیت زنان در گرو پاسخ به سوالاتی مشابه است.