چند سوال اساسی
این چه سوالی است؟ مگر می شود ناسیونالیسم و ملیگرایی بیمار بشود که ناسیونالیسم ایرانی هم بیمار بشود؟
به نظر من (انصافعلی هدایت) ناسیون (نئیشن) یا ملت هم مانند افراد، به انواع بیماری های جسمی و روانی مبتلا می شوند.
برای پاسخ به آن سوال، ابتدا باید به چند سوال اساسی تر جواب یافت:
تعریف ملت چیست؟
تعریف ایران چیست؟
تعریف ناسیونالیسم بیمار ایرانی چیست؟
پس از تعریف این سه مفهوم اصلی، می توان به موشکافی بیماری ناسیونالیسم ایرانی پرداخت.
تعریف ملت
ملت، به مجموعه افرادی که در درون یک مرز سیاسی زیست می کنند و دارای شناسنامه یا پاسپورت آن واحد سیاسی هستند، گفته می شود.
یعنی، جمعیتی که دارای وطن، هموطن، دولت، سازمان ها و نهادهای اداری، سیاسی، حقوقی، وخدماتی و نظامی هستند و همچنین دارای حقوق شهروندی و برابر با هم هستند، ملت نامیده می شوند.
همه این واحدها باید با هم همکاری کرده و از منافع ملی متعلق به آن ملت دفاع بکنند تا بتوان به مجموعه آن ها ملت گفت.
این، آخرین تعریف شخص من(انصافعلی هدایت) از ملت است که “بدون حقوق شهروندی” نمی تواند ملتی وجود داشته باشد یا ملت شوندگی آن ناقص است و در حال زوال و از بین رفتن است.
ایران چیست و کجاست؟
ایران امروزی، برپامده از خطکشی های سیاسی دولت ها، در پس هر جنگی است که یا رزمندگان و فرماندهان آن، موفق به اشغال خاک همسایه ها شده و مرزهای را گسترش داده اند و یا باخته اند و مرزهایشان کوچکتر شده است و یا مذاکره کنندگان، در پی جنگی، این وضع را تثبیت کرده اند.
مثلا، نادر شاه تورک، مرزها را تا هندوستان؛ در شرق و تا گورجستان؛ در غرب پیش برده است.
ساسانی های فارس، همه سرزمین ها را به عرب ها باخته اند و جغرافیایی به نام ایران، وجود خارجی نداشته است.
نه تنها سلوکی ها و عرب ها و مغول ها و اروپایی ها در جنگ جهانی دوم بطور کامل ایران مورد ادعای پان ایرانیست ها را اشغال کرده اند، بلکه جغرافیای سیاسی به نام ایران، درآن مقاطع تاریخی هم از بین رفته است.
پس، ایران مجموعه سرزمین هایی است که توسط یک شاه یا فرماندهان او و پس از کشتار انسان های زیادی، اشغال شده و تحت فرمان یک مجموعه سیاسی در آمده است.
آیا صاحبان آن سرزمین های اشغال شده که اکنون بخش هایی از ایران نامیده می شوند، افرادی که صاحبان آن سرزمین ها هستند، خواهان تداوم وضعیت اشغال و زیست دردرون مرزهای اشغالی به نام ایران هستند؟
بیماری چیست؟
بیماری، عارضهای جسمی یا روانی است که تعادل جسمی، روانی، فکری و رفتاری را از انسان سالم سلب می کند و او را از زندگی بمانند یک فرد سالم، ناتوان می سازد.
رد شهروندی ایرانی
پس از سه تعریف، حالا باید دید که ناسیونالیسم و ملیگرایی ایرانی بیمار است یا نه؟
بسیاری در ایران زیست می کنند که شناسنامه یا پاسپورت ایرانی را ندارند. بسیاری هم هستند که شناسنامه یا پاسپورت ایرانی دارند ولی آن ها را به عنوان شناسنامه و پاسپورت واقعی خود قبول ندارند و از روی ضرورت و اجبار حیات اجتماعی، تن به داشتن آن شناسنامه و پاسپورت داده اند و الا، آنان، از نظر حقوقی، اخلاقی، تعلق خاطر و روانی، اجتماعی و سیاسی، تعلق خاطری به شناسنامه و پاسپورت جایی به نام ایران ندارند.
در نتیجه، این دسته انسان ها خارج از مفهوم ملت ایران هستند.
بسیاری هم هستند که دارای پاسپورت یا شناسنامه ایرانی هستند اما آن ها را به عنوان معرف و شناسای هویت و کیستی خودشان برسمیت نمی شناسند و تحمیلی می دانند.
این دسته انسان ها معتقد هستند که آن شناسنامه و آن پاسپورت، دلایل کافی برای اشغال شدگی سرزمینشان توسط نظامیان کسانی است که خودشان را ایرانی و سرزمین خود و سرزمین های اشغالی را ایران می نامند.
بسیاری از تورک ها، عرب ها، بلوچ ها، تورکمن ها، قشقایی ها، لورها، کرد ها، گیلک و مازنی ها و … خودشان را نه تنها ایرانی نمی دانند، بلکه ادعا می کنند که وطن و هموطنانشان توسط قوای نظامی شخصی با نام رضاشاه پهلوی در تاریخ مشخصی در چند دهه اخیر اشغال شده است.
این عده معتقدند که وطن و هموطنان آن ها، در اشغال فارس ها و ایرانی ها هستند به این همه، آن ها خودشان را نه فارس می دانند و نه ایرانی.
ایران بسان ممالک نامتحده
حال، می دانیم که باید به جای ملت ایران، از ملل ایرانی یا ملل تحت اشغال ایران سخن بگوییم. در حقیقت، باید بجای کشورب با نام “ایران”، از “ممالک متعدده در ایران” سخن بگوییم و بپذیریم که ممالک در ایران، “نامتحده” هستند.
باید بپذیریم که بسیاری از افراد و جوامعی که امروز در زیر پرچم، شناسنامه و پاسپورت ایرانی زیست می کنند، خودشان را ایرانی نمی دانند و وطن شان را اشغال شده می شمارند و خودشان را هموطن با “ایرانی ها” تعریف نمی کنند.
روشن نبودن تعریف دقیق ایران
در ایران، یعنی در میان فارس ها و کسانی که پرچم (شناسنامه و پاسپورت) ایران را قبول دارند و خودشان را وطنداش یا شهروند ایرانی می دانند، بیماری های فراوان فکری و رفتاری موجود هست.
آن ها از ایران تعریفی روشنی ندارند. از ایران فرهنگی، از ایران سیاسی، از ایران ساسانی، از ایران صفوی، از ایران نادرشاهی و از ایران رضاخانی سخن می گویند اما از ایران در دوران سلوکی ها، در دوران عرب ها، در دوران مغول ها، در دوران افغانی ها و در دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط اروپایی ها و از بین رفتن استقلال آن جایی که فکر می کنند ایران بوده است، سخن نمی گویند. واقع نگری تاریخی و مفهومی از ایران ندارند.
باخت فرهنگی ایرانیان
از ایران فرهنگی و گسترش زبان فارسی در جهان سخن می گویند ولی از مقهور گشتن فرهنگی ایرانیان، به فرهنگ عرب ها، تورگ ها ، انگلیسی ها و حتی فرانسوی ها سخن نمی گویند. یعنی هم انکار می کنند و هم خودشان را برتر می انگارند. در حقیقت، باخت های فرهنگی خودشان را پیروزی می نامند و باور هم می کنند. یعنی در جهانی مالیخولیایی و وهمی زیست می کنند.
ایران فرهنگی الفبا ندارد
طرفداران ایرانشهری و ایران فرهنگی، الفبای خاصی برای زبان فارسی ندارند و از الفبای عربی استفاده می کنند. آن ها، تنها به داشتن چهار حرف “گ چ پ ژ” افتخار می کنند.
آنان از حروفی، در نوشتارشان استفاده می کنند که در گفتارشان نیست: “ط، ذ، ظ، ض، ص، ث، ه، ع، ق” از جمله آن حروف هستند که در زبان ایرانیان فرهنگی مفموم نیستند.
این دسته، در حالی از ایران فرهنگی و فرهنگ ایرانی سخن می گویند که چرایی بکار بردن آن ها و معنی آن کلمات را نمی فهمند.
حذف عربی از فارسی
اگر واژه ها و کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بکشند، از این پارچه زربفت و گرانقیمت زبان فارسی (ایران فرهنگی)، جز تارهای بی معنی، چیزی نمی ماند. امکان جمله بندی و تبادل افکار غیر ممکن می شد. اگرتداوم زبانی فارسی در ایران فرهنگی امکان پذیر بود، حتما تا حال، زبان و لغات عربی را حذف کرده بودند.
جهان بینی “ایرانی فرهنگی” را بر پایه چند کتاب شعر یا نثر بفارسی در میان ملل دیگر اشغال شده یا مستقل کنونی،بنا نهاده اند. اما عمدا می خواهد فراموش بکنند یا انکار بکنند که در همان مقطعی که شکوه و عظمت ایران فرهنگی را می بینند، نزدیک به صددرصد کتاب های نوشته شده در ایران مورد نظر و تاریخی آن ها و حتی در ایران فرهنگی، به فارسی نوشته نمی شده است. فارسی نویسی یک استثناء در میان نویسندگان و متفکران عصر بوده است. نوشتن به زبان فارسی، قاعده لازمه نبوده است.
بلکه اکثریت قریب به صددرصد مطالب، به عربی، به تورکی، به هندی، به اردو، به مغولی و به دیگر زبان های رایج در ممالک مورد ادعا نوشته می شده است.
اسلام و ایران فرهنگی
دین، یکی از عناصر اصلی تشکیل دهنده فرهنگ هاست. در 1400 سال گذشته، ایرانی ها دین خاص خودشان را نداشته اند. اکنون هم مسلمان هستند ودین عرب ها را پذیرفته اند. پس یکی دیگر از عناصر فرهنگی ایران فرهنگی، حدود صددرصد تغییر کرده است.
اسلام، اکنون و در این زمانه، در ساختار فکری و حیات اجتماعی ایرانشهری فرهنگی چه جایگاهی دارد؟
ایران فرهنگی بدون اسلام، چگونه ایرانی خواهد بود؟
تعریف ایران بدون اسلام، چه محدودیت هایی ایجاد خواهد کرد؟
پس ایران فرهنگی، در عرصه دین هم باخته است.
باخت ادبیات ایران فرهنگی
هنر شعر گفتن و عروض، جمله بندی، دستوز زبان، نثر نویسی، و … در ایران فرهنگی، نه بر اساس زبان و اصول فکری و ابداعی ایران فرهنگی (فارسی) است که مدیون فرهنگ عربی و ساختار ادبی زبان و جهان بینی عربی است.
در ایران فرهنگی، بدون گدایی از فرهنگ عربی، نمی توان ادبیات فارسی را در دانشکده های زبان فارسی تدریس کرد یا شعر و هنرهای شعری را ایضاح کرد یا قواعد سخن گفتن و نوشتن در زبان فارسی را توضیح داد.
عدم نوآوری ادبی درایران فرهنگی
ابداع کنندگان سبک های نوشتاری و شعری ایران فرهنگی هم، فارس نبوده اند. در نتیجه، زبان فارسی به تنهایی، توانایی زایش ادبی و فکری را ندارد. شاید هم زبان فارسی و جهانبینی فارسی-ایرانی در تنهایی، فکر انسان را فلج می کند ولی زمانی که یک فردی از فرهنگ و زبان و جهان فرهنگی دیگری، داشته های فرهنگی خویش را بر کویر زبان فارسی و نمکزار ایران فرهنگی می ریزد، شکوفه هایی در کویر ادبی ایران فرهنگی می رویند.
از همین روست که می توان گفت، ایران فرهنگی، توانایی زایش و تولید سبک ادبی خاصی برای ایران فرهنگی و زبان فارسی و ایرانیان را نداشته است. بلکه همه سبک های ادبی ایران فرهنگی-زبانی، ایجاد شده در خراسان (توسط تورک ها و سامانی ها)، عراقی ها و هندی ها بوده اند. خالقان آن سبک های ادبی و زبانی، همان طور که از عنوانشان پیداست، توسط مدعیان ایران فرهنگی تاسیس نشده اند.
سترون بودن فلسفی ایران فرهنگی
ایران فرهنگی، دارای فلسفه و فیلسوف نبوده است. فرهنگ فلسفی هم، در ظرف زبان تنگ و لاغر فارسی نمی گنجیده است و زبان استکانی فارسی نمی توانسته دریای مفاهیم فلسفی را در خود جای دهد و فقیر بوده است.
در نتیجه، ایران فرهنگی مجبور شده است تا برای فهم فلسفه، از زبان عربی استمداد جوید.
در عین حالی که ایران فرهنگی و فرهنگ ایرانی، موجد هیج جهانبینی فلسفی نبوده است و فلسفه های رایج در ایران فرهنگی و فرهنگ ایرانی، همه، وارداتی بوده اند و هستند.
اغلب فیلسوفان ایرانشهری هم یا تورک بوده اند و یا عرب یا کرد و بلوچ یا هندی.
چرا شهروندان ایران فرهنگی با زبان غنی(!) فارسی توانایی زایش فلسفی، فکری، علمی، هنری و حتی تکنولوژیکی را نداشته اند؟
آیا در ژن ایرانیان فرهنگی مشکلی هست که نباید باشد یا عامل زبان و کمبود لغات و مفاهیم زبانی است که سد راه پرواز اندیشه انسان ها می شود؟
می دانیم که انسان اسیر مرزها یا دیوارهای زندانی به نام “زبان” است و انسانی که در این زندان زبانی (هر زبانی) بیفتد، نمی تواند به آن طرف دیوارهای زبانی بپرد و فراتر از آن مرزها را کشف بکند.
توانایی ذهنی انسان ها، در اسارت توانایی و حجم مفاهیمی است که در یک زبان تولید شده و می شود.
آیا زبان ایران فرهنگی و فرهنگ ایرانی، بخاطر داشتن زندانی با دیوارهای بلندی از تعصب و وسعتی بسیار محدود و مرزهای فهمی و اداراکی در چهارچوب زندان زبان فارسی نازا، پر پرواز ذهنی انسان را نمی کند؟
نبود زبان حقوقی در ایران فرهنگی
حقوق و مقرارات لازم برای زندگی در اجتماع، زبانی پیچیده و اقیانوسی از کلمات و مفاهیم لازم دارد تا بتواند بر پیچیدگی های زندگی روزمره پاسخ شایسته و لازم را بدهد ولی زبان فقیر و الکن فارسی ایران فرهنگی، توانایی پاسخ دادن به نیازهای حقوقی در روابط انسانی و اجتماعی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و بین المللی و … را نداشته و ندارد و مجبور است از زبان عربی برای نجات خود در زمینه زندگی حقوقی استفاده بکند.
نبود مفاهیم مجرد در فرهنگ ایرانی
یکی از علام انسان بودن، درک و فهم مفاهیم مجرد یا عقلی است. برای گفتگو در باره مفاهیم عقلی و مجرد، به زبانی غنی و توانا، زاینده، پوینده و در حرکت محتاج هستیم اما چون زبان فارسی توانایی و گنجایش مفاهیم مجرد و ذهنی را نداشته و ندارد، از زبان عربی یا زبان ها دیگر استمداد و گدایی می کند تا فقر فرهنگی خویش را جبران بکند.
مثلا، ایران فرهنگی، برای نشان دادن توانایی های فرهنگی خودش، در علومی مانند ریاضیات، هندسه، مثلثات، جبر، مهندسی، معماری، هنری و … دست التماس و زاری به دامن زبان عربی می گشاید تا ایران فرهنگی را سرپا نگهدارد.
محدود بودن مفاهیم هموطنی
ایرانیان و کسانی که ایران بزرگ تاریخی و ایران فرهنگی و ایرانشهری را سر لوحه فکر و رفتارشان قرار داده اند، در مورد وطن و هموطنی، شهر و شهروندی و همشهریگری نگرش و جهانبینی خاصی را دارا هستند.
در اندیشه آن ها، ایران، همان “گربه” روی تخته سیاه یا روی نقشه در روی دیواراست. اما از واقعیت های آن چه در همان ایران می گذرد، بی خبر هستند. یا خودشان را به نفهمی می زنند تا انسان ها با فرهنگ، تاریخ، خواست، حقوق و … متفاوت را نبینند. برای حفظ و نگهداری این گربه، بیش از انسان هایی که در روی آن گربه زیست می کنند، به حفظ مرزهای پرگهراهمیت می دهند. انسان را برای زیستن نمی خواهند بلکه برای نگهداری سلطه استعماری خودشان به انسان نیاز دارند.
فارس ها، ایرانشهری ها، ایران فرهنگی ها، غیر ایرانشهری ها، غیر ایران فرهنگی ها و غیر فارس ها را ایرانی و دارای حقوق انسانی برابر با خودشان نمی شناسند.
در نتیجه، انسان های ساکن در ایرانشهر یا ایران فرهنگی را به انسان های درجه اول و شهروند کامل، انسانی درجه دوم و شهروند ناقص، انسان های غیر شهروند و مهاجر تقسیم می کنند.
کسانی که دین، زبان، ایدئولوژی، فرهنگ، هنر، تبلیغات، تاریخ، سیاست و در یک کلمه، همه خصوصیات ایرانی بودن یعنی فارس بودن را نداشته باشند، شهروند نیستند و مهاجر هستند که باید از ایران تاریخی و جغرافیایی ایران بزرگ یا از ایران فرهنگی رانده بشوند و حق حیات و زندگی در آن محدوده را ندارند.
ایران فرهنگی و مخالفت با حقوق زن
زنان، تنها بخاطر زن بودنشان، حتی اگر فارس و ایرانی هم باشند، هم در تاریخ دور، هم در تاریخ نزدیک و هم در عصر ما، شهروند درجه دوم بوده اند و هستند و به این زودیها هم به شهروند درجه اول ارتقاع نخواهند یافت.
تورک ها ایرانی نیستند
بر اساس نگرش ایرانشهری و ایران فرهنگی، تورک ها، تورکمن ها، قشقایی ها، تورک های خلج و خراسان و … ایرانی نیستند.
این ملل تورک، “تورک تازان و مهاجمان و خارجی هایی” هستند که شهروند ایران فرهنگی نبوده اند، بلکه همیشه د،ر تضاد به ایران فرهنگی زیسته اند و گاهی هم ایران را هم تسخیر کرده اند. ممکن است در آینده هم، دوباره، بر ایران چیره شده و خطر خطیری برای ایرانشهری و ایران فرهنگی باشند. در صورتی که تورک ها نخواهند، ایرانی و فارس شده و همرنگ ایرانیان بشوند، باید از این جغرافیا رانده بشوند.
عرب ها ایرانی نیستند
عرب ها هم ایرانی نیستند و حق حیات در ایران، به عنوان شهروند ایرانی را ندارند. آن ها متجاوزان به ایران هستند که باید از ایران اخراج بشوند و یا کشتار بشوند. آن ها بوده اند که زبان، دین و جهانبینی ایرانیان را دگرگون ساخته اند. اگر به قدرت خودشان پی ببرند، اعتماد بنفس بیبشتری می گیرند وبلای جان ایرانشهری خواهند می شوند.
شهروندان درجه دوم
کردها، لورها، گیلک ها و مازنی ها و … هم، گر چه ریشه ایرانی و فارسی دارند اما شهروند اصیل ایرانی نیستند و شهروندان درجه دوم و سوم و … چندم محسوب می شوند.
شهروندی این ملل، نه بخاطر ایرانی بودن، زیستن در ایران، دارای وطن بودن در ایران، دارای تاریخ زیست در وطنشان و … است، بلکه بخاطر این، اندکی شهروند محسوب می شوند که در دایره ایران بزرگ فرهنگی یا تاریخی، ریشه زبانشان با ریشه زبان فارسی بهم گره خورده بوده است و می توانند در ایرانشهری آسیمیله بشوند. در عین حالی که از نظر عددی، توان مقابله با فارس ها را ندارند ولی در مقابل دشمنان خارجی، به عنوان سنگر اول، می توانند متحد استراتژیک ایرانشهریها در آیند
یعنی بلوچ، کرد، لور، گیلک، مازنی و … به خاطر زیستن در وطن خودشان، انسان بودنشان و زیستن در درون مرزهای سیاسی ایران کنونی، شهروند ایران محسوب نمی شوند. بلکه به خاطر اشتراک زبانی با زبان فارسی است که حق بهره مندی اندکی از حق شهروندی به آن ها داده می شود.
این حق شهروندی هم به میزان مشارکتی است که زبان آن ها در ایران فرهنگی و زبان فارسی داشته است.
اگر همین بلوچ، لور، کرد، گیلک، مازنی و … شیعه یا زرتشتی نباشد، باز هم، از میزان درجه شهروندی آن کاسته شده و کمتر از شیعه های بلوچ، شیعه های لور، شیعه های کرد، شیعه های گیلک و مازنی شهروند محسوب می شوند.
زمانی آن لور، آن کرد، آن بلوچ، آن گیلک، آن مازنی و … می تواند شهروند کامل و اصیل ایران باشد که زبانش کاملا فارسی بشود و دینش هم به شیعه شعوبیه یا زرتشتی برگردد. در غیر این صورت و در حالت اصرار بر دین یا مذهب موجود خودش، از ایرانیت خارج می شود و از حقوق شهروندی محرومتر از گذشته می گردد.
مقاومت در مقابل هویت های ملی
ایرانیان، طرفداران ایران فرهنگی، ایرانشهری یا ایران بزرگ تاریخی، در مقابل هر نوع خواست هویتگرایانه و موکد بر هویت و تشخص هویتی تورکی، تورکمنی، قشقایی، لوری، گیلکی، مازنی، بلوچی، عربی، کردی و … می ایستند و برسمیت نمی شناسند. آن ملل، حق تشخص و حق هویت یابی از ملت حاکم و مسلط را ندارند. حق هویت را ایران و ایران فرهنگی به آن ها هدیه می دهد و در صورت لزوم، آن هویتی را که ایرانشهری ها به آن ملل حقنه کرده بودند را از آن ها باز می ستاند.
این ملل تا زمانی ایرانی هستند که بر تورک بودن، بر تورکمن بودن، بر قشقایی بودن، بر عرب بودن، بر لور بودن، بر بلوچ بودن، بر کرد بودن، بر گیلک بودن، بر مازنی بودن و … شان تاکید نورزند و نخواهند مشخصه های ویژه ملی خودشان را پر رنگ و هموزن ایرانشهری ها بکنند.
چرا که در صورت پر رنگ شدن مشخصه های هویتی خود این ملل، رنگ ایرانی بودن و فارسی بودنشان از بین می رود. در شیشه بلورین ایرانیت ایرانشهری ها، شکستگی و ترک رخ می دهد و می شکند. دیگر از ایران و ایرانشهری آن ها چیزی نمی ماند.
مجبوریت ملل غیر فارس
ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، تورک، گیلک، بلوچ و کرد و … باید بطور دربسته و بدون چون چرا، هویت، نگرش و جهان بینی ایرانیان را که بر اساس اولویت و محوریت زبان فارسی استوار است را بپذیرند.
هر گونه تاکید بررسمی شدن و آموزشی، اداری و حرفه ای شدن زبان ملی تورکی، تورکمنی، عربی، بلوچی، کردی، لوری، گیلکی، مازنی و … یا بر دینی و مذهبی غیر از تشیع مورد نظر فارس ها و زرتشتی، در نظر فارس ها و ایرانیان ایرانشهری و ایران فرهنگی، به معنی تاکید بر از بین بردن و تجزیه ایرانی است
دشمنی با رسمیت زبان های مادری
هر ملتی که خواهان رسمیت زبان مادری خودش، نه در سراسر ایران، بلکه در وطن تاریخی خودش هم باشد، ایرانی نیست و ضد ایرانشهری و دشمن است و دیگر هیچ حق و حقوقی به عنوان شهروند ندارد.
حقوق و بهره مندی از حقوق شهروندی، امتیازهای ویژه ای هستند که ایرانشهری ها به ملل غیر فارس در ایران اعطا کرده اند. تمامی این حقوقی که به عنوان امتیاز، در مقابل تسلیم شدن به ایده و امتیازهای ایرانشهری گرفته اند، قابل سلب هستند.
آن افراد و ملل یا باید از وطن هایشان مهاجرت بکنند یا چون ضد ایران و ضد ایرانشهری هستند و با جهان بینی ایرانشهری و ایران بزرگ فرهنگی دشمنی می روزند، باید از بین بروند.
دشمنی با نهادهای ملی
هیچ کدام از این ملل، حق ندارند، نهادهای سیاسی، اقتصادی، آموزشی، دفاعی و … مختص بخودشان را داشته باشند. داشتن این نهادهایی که برای زندگی اجتماعی لازم هستند، آن ملل را، دیر یا زود، درمقابل ایرانشهری ها و ایران بزرگ فرهنگی قرار خواهد داد و این به مفهوم مرگ یا ضعف زبان فارسی و ایران مورد نظر ایرانشهری هاست.
برای همین، آن ملل نباید دارای نهادها و موسسات اجتماعی و اقتصادی و … خود باشند. چرا که داشتن چنان نهادهایی، مقدمه استقلال آن ها از ایران است.
در نتیجه، باید آن ملل به مرکزی به نام ایرانشهری، ایران با محوریت زبان فارسی وابسته باشند تا اگر روزی، بنابه دلایل سیاسی، اقتصادی و … چرخشی در سیاست هالی کشورهای دیگر ایجاد شد و قرار بر استقلال این ملل از ایران و فارس ها شد، آن ملل نتوانند خودشان را اداره بکنند و از هر نظر و جنبه زندگی اجتماعی، اقتصادی، امنیتی، و … نیازمند ایران و فارس باشند.
استعمار داخلی یا خارجی
می توان این شیوه و جهانبینی را همان “استعمار” نامید.
بعضی ها، از آن، به عنوان استعمار داخلی نام می برند.
آیا می توان استعمار را به استعمار داخلی و استعمار خارجی تقسیم کرد؟
فرق استعمار داخلی با استعمار خارجی در چیست؟
ممکن است، بگوییم که استعمار داخلی زمانی رخ می دهد که در یک کشور و ملتی که دارای استقلال سیاسی بوده وتمامی نهاهای لازم برای زیستن در اجتماعی مدرن را دارا است، سرمایهداران بومی، به استعمار کارگران خودشان بپردازند. دستمزد اندکی به آن ها بدهند. از آن ها کار بیشتری بکشند. بیمه و خدمات لازم را به آن ها ارائه نکنند. از نبود فرصت های اضافی برای انتخاب کار و تغییر محل کار برای کارگزان سوء استفاده بکنند. قانون کار را به سود سرمایه داران تغییر بدهند. اعتراضات کارگران، سیاسی تلقی کرده و سرکوب بکنند. کارگران حق استراحت، زمان کافی برای مطالعه و تفریح نداشته باشند.
ولی زمانی که همه امکانات مادی، مالی، پولی، تولیدی، تجاری، توزیعی، خدماتی، آموزشی، نظامی، امنیتی، آموزشی، تربیتی، رسانه ای، جهانبینی و … در دست ملتی دیگر، با دین و جهان بینی متفاوت، با زبان، تاریخ و فرهنگ متفاوت تجمیع شده است، آیا این، بردگی ملی یا استعمار مطلق نیست؟.
بردهگی ملی
آیا می توان از چنین استعمار عمیق و گسترده، به عنوان بردگی ملی و برده داری ملی سخن گفت؟
درست است که در ظاهر امر، برده داری و خرید و فروش انسان ها غیر قانونی است اما اگر به مفهوم و کارکرد برده، برده داری و رابطه بین برده و برده دار دقت بکنیم، آن روابط را در بین ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، لور، کرد، گیلک، مازنی و … از یک طرف و ملت فارس در طرف دیگربه عنوان بردهدار خواهیم دید. مهم کارکردها و معنای مفاهیم هستند
آیا استعمار، نام دیگر برده داری ملی نیست؟
استعمار چه کارکردهایی داشته و دارد که برده داری ملی یا جمعی، آن کارکردها را نداشته و ندارد؟
چه کسانی مفاهیم را تعریف می کنند؟
آیا باید مفاهیم را دیگران تعریف بکنند تا ما بر اساس نیازهایمان، از آن مفاهیم بهره برداری بکنیم؟ یا ما باید با توجه به وضعیت و شرایط اجتماعی خودمان، مفاهیمی را برای توضیح و بیان وضعیت موجود و حاکم بر ما، تاسیس بکنیم؟
اگر منتظر دیگران باشیم تا برای نیازهای ما، مفاهیمی را تعریف و ابداع بکنند، ممکن است، چنین اتفاقی به ندرت رخ بدهد.
چرا که بسیاری از متخصصان، محققان و اساتید کشورها و ملل، از زندگی در وضعیت . شزایط زیستی ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، لور، مازنی، گیلک، کرد و … عبور کرده اند. کشور شده اند و نهادهای لازم برای اداره جوامع خودشان را تاسیس کرده اند.
مسایلی در جوامع ما در جریان هستند که شاید بشر در کشورهای اروپایی و آمریکایی آن ها را تجربه نکرده است و شاید هم بشکلی که در جوامع ما در جریان است، در آن ها در جریان نبوده است.
متخصصان، محققان و دانشگاهیان ملل دیگر هم در رابطه با مسایل جامعه شناختی خودشان و برای حل مسایل جوامع خودشان تحقیق و بررسی می کنند و برای حل آن ها، از کلمات با مفاهیم متفاوت در گذشته، تفسیرهای جدیدی برای پاسخ به نیازهای روز ارائه می دهند.
محققان، متخصصان و دانشگاهیان در ایران، یا اجازه تحقیق در مورد مسایل جامعه شناختی ملل غیر فارس را ندارند و یا با عینک و از زاویه دید منافع ملی ایران و پانفارسیسم و پان ایرانیسم به آن مسایل ملل تحت اشغال می نگرند.
محققان ایرانی، با تعاریفی که در بالا ذکرش رفت، به مسایل ملل غیر فارس نمی نگرند. تحقیقات آن ها، دردی از بیماری جوامع ملل تحت سلطه را علاج نخواهد کرد. برای علاج درد خودمان، خود ما باید استین افکار و اذهان خودمان را بالا بزنیم و به ابداع یا باز تعریف مفاهیمی بپردازیم تا مسایل جوامع خودمان را تبیین و تعریف کرده و توضیح بدهیم.
نقش شبکه های اجتماعی
ناسیونالیسم ایرانی، بر محور زبان فارسی استوار است و با شکسته شدن زبان فارسی، فرو خواهد ریخت.
کاربرد دقیقو صحیح این زبان، با شیوع اینترنت، تلفن های هوشمند، شبکه های اجتماعی و … رو به ضعف نهاده است.
ملل غیر فارس، بیشتر از گذشته، از وضعیت غیر انسانی و نابرابر خودشان با فارس ها در ایران آگاهتر می شوند. وضعیت خودشان را با دنیای اطراف و با جوامع انسانی دور و نزدیک مقایسه می کنند. انتظارات و خواست هایشان، روزانه بالاتر می روند.
در حالی که توان پاسخ گویی منطقی، حقوقی، سیاسی، آموزشی و اجتماعی فارسیسم و ایران فرهنگی یا ایرانشهری با آن بیداری ها، خواست ها و حقوق، روز به روز کاهش می یابد و این، نه تنها به معنی فرو پاشی ایران فرهنگی و ایرانشهری بلکه نابودی ایران سیاسی و جغرافیایی خواهد بود.