مقدمه:
حضور کلمات ترکی در زبان فارسی بر دو گونه است، حضور تام و حضور تغییر یافته. لغاتی مانند آقا، خانم، آچار، اجاق و اتاق حضور تام در زبان فارسی دارند و لغاتی مانند چاقو(بیچاق)، درو کردن(درمک)، خواجه(قوجا) حضور تغییر یافتهای را در این زبان تجربه کرده اند. حضور ناقص حالتی است که یا یک بن غیر ترکی پسوندی ترکی پذیرفته باشد مانند: تلفنچی، سنگلاخ، حسنقلی و یا اینکه بن ترکی پسوند فارسی پذیرفته باشد مانند: قاپیدن، چاپیدن، کوچیدن و… .
این نوشته در صدد بررسی لغاتی است که حضور صد در صدی در زبان و ادبیات فارسی داشتهاند و ترکی بودن آنها از طرف نگارنده فرهنگ فارسی معین ذکر نشده است. بنابراین نزدیک به دو هزار لغتی که ترکی بودن آنها در فرهنگ معین ذکر شده است و همچنین نزدیک به هزار لغت ترکی دخیل در زبان فارسی که هنوز در میان پژوهندگان زبانشناسی مورد مداقه و مناقشه می باشند موضوع این نوشته نخواهد بود.
طرح مسئله:
فرهنگ معین در مواجه با لغات ترکی مستعمل در زبان و ادبیات فارسی رویه بسیار نادرستی را در پیش گرفته است به طوریکه هر خوانندهای میتواند پریشانگویی و تناقضهای این فرهنگ لغت شش جلدی را در خصوص لغات ترکی دریابد. بدون مقدمهای و با ذکر چند مثال این نوشته را آغاز میکنیم.
فرهنگ معین لغات داداش(برادر) و دادا(کنیز پدر) را ترکی ذکر کرده است. اما ترکی بودن کلمه دده(پدر) را که تلفظ دیگری از لفظ دادا البته با صائت بلند را کتمان کرده است. هرچند لغت دادایی و داغایی(برادر مادر) با لغات داداش و دادا هم ریشه میباشد اما این فرهنگ آنها را فارسی پنداشته شده است. ترکی بودن ممه و ببه در این لغتنامه قید شده است اما برای تلفظ با صائت بلند این لغات یعنی ماما و بابا ریشه زبانی قید نشده است. جهت بررسی این کلمات لازم به توضیح است که اکثر لغات ابتدایی زبان ترکی که از هزارههای گذشته یادگار ماندهاند در تناظر و تقابل با یکدیگر ساخته شدهاند همچنان که لغات آتا و آنا در تناظر و تقابل با یکدیگر قرار دارند؛ واژههایی مانند آبا(مادر بزرگ) و بابا(پدر بزرگ) و همچنین دده و ننه نیز با یکدیگر در تناظر و تقابل قرار دارند. فرهنگ معین به درستی دریافته است که لغات دده و ننه در ترکی معادل پدر و مادر نیست بلکه مفهوم سرپرست و ولی کودکان را داراست که ممکن است برای جد پدری و جد مادری، خاله و دایی پیر و همچنین دایه نیز استعمال شود برای همین لغت لَلَه(سرپرست، دایه) برای زمانی که شخص دیگری غیر آتا و آنا سرپرستی طفل را بر عهده دارد در تناظر و تقابل با دده و ننه ساخته شده است که فرهنگ این لغت را نیز فارسی قلمداد نموده است. لغت دایه نیز که برگرفته از همان دادا(کنیز پدر) میباشد که ترکی بودنش در فرهنگ معین ذکر شده در تناقضی آشکار با نوشته های خود نگارنده فارسی انگاشته شده است.
اسم و صفت سورتمه و سورچی(راننده) در فرهنگ معین ترکی قید شده است اما فعل سر خوردن و اسم ابزار سرمه/ سورمه فارسی ذکر شده در حالیکه همگی از مصدر سورمک(بر روی زمین کشیدن و بردن) میباشد. چنین تناقضهایی جز با نیت کتمان ترکی بودن این کلمات قابل تبیین نیست. در این فرهنگ خلج اسم طایفه ای از ترک ها ذکر شده و صفت خلجی (منسوب به دو طایفه خلج حاکم بر هندوستان) لغتی هندی معرفی شده است. قان(خون) ترکی ذکر شده ولی صفت قانی(سرخ رنگ، منسوب به خون) عربی نوشته شده است. آیا میتوان چنین اشتباهاتی را در زمره اشتباهات ناشی از فقر علمی یک زبان شناس ارزیابی کرد؟
رنگ سرخ در لغت ترکی با دو لغت آل و قرمز بیان می شود. معین بدون ارائه کوچکترین سندی آل را فارسی قید کرده و به تبع آن با گشاده دستی وصف ناپذیری همه لغات ترکی آلما (سیب)، آلو، آلچا (گوجه سبز)، آلبالو، آلماس (سنگ سرخ)، آلاله (با اسقاط اول، گل لاله) که همگی آنها سرخی را در خود نهفته دارند فارسی بیان می کند اما از کنار لغت آلتون(فلز سرخ، طلا) به راحتی گذشته و آن را ترکی دانسته است. آلاو و آلوو که هر دو به معنی آتش سرخ هستند نیز فارسی قلمداد شده اند در حالی که این لغات مرکب از دو کلمه ترکی آل+اود(آتش) هستد. به تبع آنها ترکی بودن لغات چلو/ چیلوو و پلو/ پیلوو/ پیلاو نیز قید نشده است در حالی که سبک شناسی بهار این کلمات را ترکی قید کرده است. آلا در زبان ترکی به مانند ترکیب آلا قاپو مفهوم دو رنگ سیاه و سفید را تداعی می کند. فرهنگ معین در مواجه با دو لغت از این ریشه دو رویه جداگانه داشته است. آلاچیق را ترکی و آلا کلنگ را فارسی دانسته است و در تشریح جز دوم لغت آلاچیق ترکی بودن لغات چیق/ چوق/ چیغ/ چوغ به معنای ساتری که خانه و شخص را بپوشاند به تایید نگارنده رسیده است اما لغت چوخا(جامه پشمین) را که از همین ریشه ساخته شده است اوستایی ذکر کرده است. همین داستان در مورد قرمز/ قورموز هم تکرار می شود در حالیکه ترکی بودن قور(آتش، سرخی و مهمات جنگی) در این فرهنگ ذکر شده است. لغت همریشه آن یعنی قرمز سانسکریت گفته شده است. چنین تناقضهایی در فرهنگ معین بی اندازه زیاد است. در حالی که هر دو لغت تاراج و تاران(تالان) از مصدر تاراماق و تارغاماق(متفرق کردن) می باشد فرهنگ معین اولی را فارسی و دومی را مغولی دانسته است. تمغا/ دامغا(مهر پادشاهی و علامتی که با سوزاندن پوست احشام به آنها زده می شود) را مغولی ثبت کرده ولی قارا تمغا را ترکی قید نموده است. تمغا از بن مصدری تامدورماق(سوزاندن) می باشد که با لغات تامغو و تامو به مفهوم آتش و دوزخ نیز هم ریشه است. از آنجایی که اکثر علایمی که بر پوست و پیشانی احشام زده می شود به شکل ۸ بوده است فلز سوزانی که با آن این علامت را ایجاد می کردند داغ یا تاغ نامیده شده است که در ترکی به معنای کوه می باشد. صفت داغ به معنای بسیار گرم و بسیار سوزان و فعل داغلاماق(سوزاندن موضعی بدن) نیز وارد زبان فارسی شده اند. ترکیبات داغدار و داغ دیدن و همچنین تاغ با املای نادرست طاق وارد زبان پهلوی شده و در معنی سقف و آسمان گنبدی و محدب شکل بکار رفته است و لغتی مانند طاقچه نیز از آن ساخته شده است؛ ولی همگی این لغات در فرهنگ معین فارسی ذکر شده است. فرهنگ معین مترادف بودن لغات طوفان، توفان و تومان(دومان و مه) را تایید نموده اما اولی را مغولی، دومی را فارسی و سومی را ترکی ذکر کرده است. از عجایب این فرهنگ همین بس است که قاپو را ترکی و قاپوچی را مغولی نوشته است. لغت قاغان(خاقان) را ترکی و مخفف آن قاآن را مغولی داسته است.
لغاتی با مخارج حرف قاف:
شاهکار این فرهنگ شش جلدی هنگامی عیان می گردد که بر خلاف نص صریح خودش مبنی بر اینکه حرف “قاف” جز مخارج زبان فارسی نمی باشد و لغات دارای این حرف عاریتی محسوب می شوند. خیل زیادی از لغات ترکی دارای حرف قاف فارسی قلمداد شده اند. به راستی که کدام عقل سلیمی می تواند فارسی بودن لغات قزقره/ قره قوز(گردوی سیاه) و قارنی یاروق(شکم پاره، نوعی گیاه) را باور کند که فرهنگ معین رای به فارسی بودن آن داده است؟
همه لغات ترکی ذیل در این فرهنگ فارسی نوشته شده است: قاشق، قمه، قشنگ، جرقه، قیقاج، جیقه(پر بالای تاج سلطان)، سرتق/ سیرتیق، سقز(صمغ درخت)، قشقه/قاشقای، قلتاق/ قالتاق(قسمتی از زین و جقه باز)، قلنبه/ قولومبا(برجسته و درشت)، قر/ قیر(نازکمر)، قرتی/ غرتی(جلف)، قشقرق از مصدر قیشقیرماق(داد و بیداد)، غوز/ غوزه/ قوز/ قوزا همگی به معنی برآمدگی، قارقور و قورقور(آواز شکم)، قرشمال/ قیریشمال(دشنام شوخی آمیز) قرقی/ قرغوی، قرقاول، قرقر(خشم و قهر زیر لب)، قرقره، قیسی/ قایسی(نوعی زرد آلوی خشک شده) و قیساوا(نوعی غذا)، قیقاناق/ قایقاناق(نیمرو)، قاواق/ کاواک(میان تهی)، تخماق/ توخماق(چکش چوبی)، شلوغ/ شولوق(ازدحام).
تناقض نویسی در خصوص کلمات دارای حرف قاف نیز فراوان است. لغت یقه ترکی ولی یخه فارسی نوشته شده است. قاسنی را ترکی و کاسنی را فارسی ذکر کرده است. فعل قاپیدن از مصدر قاپماق(قاپ زدن) را ترکی و فرم تغییر یافته آن یعنی کپیدن(ربودن) را فارسی محسوب کرده است. یاق/ یاغ(روغن) و یغلوی(نوعی تاوه) را ترکی قید کرده ولی یخنی/ یاغنی/ یاقنی(نوعی آبگوشت) را فارسی نوشته است. قاق(میوه و گوشت خشک کرده) را ترکی ذکر نموده اما غاغ در همان معنی را برگرفته از زبان مرده آرامی نوشته اند و عجیبتر آنکه لغت دیگری را که برساخته شده از همان قاق می باشد یعنی قاقا/ قاغا/ قاقالی(شیرینی در زبان کودکانه) را فارسی قلمداد نموده است. قایم به معنی محکم و سفت را در جایی فارسی و در جای دیگری برگرفته از قائم عربی معرفی نموده است. در حالی که این لغت به معنای امروزی قییم/ قاییم از مصدر قایماق و هم ریشه با لغات قایا(صخره و سنگ) و خایا می باشد. قوره/ غوره(انگور نارس) را فارسی نگاشته اند در حالی که این لغت با تلفظ قورا و مشتق از لغت قورو(خشک و سفت) ترکی می باشد و بعد از این که به حد کمال رسیده باشد با قبول پسوند مبالغهای «ان» به صورت انقوره و انگور وارد زبان فارسی شده است. لغت قلعه/ قالا معرب واژه کلات ذکر شده است در حالی که فرهنگ عربی به فارسی لاروس آن را معرب نمی داند. قالا در زبان ترکی مخفف قالاج یا قالاق از مصدر قالاماق(روی هم انباشتن و توده کردن) می باشد.
لغاتی که بدون ارائه سند فارسی قلمداد شده اند:
بسیارند لغاتی که بدون ارائه کوچکترین دلیلی از طرف مولف فرهنگ معین فارسی محسوب شده اند و در این میان لغات ترکی شاید بیشترین زیان را متحمل شدهاند. مثالهای زیر مشت نمونه خروار صدها لغتی است که در فرهنگ معین فارسی محسوب شدهاند.
نجق/ ناجاق(تبر): فرهنگ فارسی عمید و برهان قاطع رای به ترکی بودن این لغت داده اند و حضور حرف قاف نیز می تواند دلیلی بر فارسی نبودن این باشد.
مازی(فرفره): مرخم لغت مازالاق می باشد که فرهنگ عمید ترکی بودن آن را ذکر کرده است.
افسون/ اووسون(سحر و جادو): از بن اسمی اوو(شکار) می باشد که مصدر اووسونلاماق به معنی شکار و رام کردن جانور با سحر و جادو.
اولگو/ یولگو(نمونه و مدل): از مصدر یولماق به معنی تراشیدن و فرم دادن
پاشا(سرکرده): از بن اسمی باش به معنی سر که لغات باشا و باشچی هم ریشههای آن می باشند. بزک(زینت): از مصدر بزهمک(زینت داری)
بوته/ بوتا(رستنی و بچه آدم): از مصدر بوتماک به صورت امروزی بیتمک(روئیدن) است لغت بوداق/ بوتاق (شاخه) نیز با آن همریشه می باشد.
بیات(از صفات خداوند و نان شب مانده): دو لغات مجزا از هم است. اولی مرکب از دو کلمه بی/ بای+آد به معنی اسم اعظم است دومی بویات به معنی کهنه شده و رنگ عوض کرده است که از لغت بویا و بویاق میباشد.
تاسار(اضطراب و تشویش): از مصدر تاسارلاماق به مفهوم تصور و طراحی کردن که آنهم به نوبه خود از بن تاسلاماق به معنی اضطراب از تصور چیزی غیر موجود میباشد.
تپانچه/ طپانچه(نوعی سلاح): از مصدر تپمک به معنی پرتاب و فشار دادن
تتق/ توتوق(پرده): از مصدر توتماق در مفهوم حایل شدگی.
دود: از مصدر توتمک(سوختن و آتش گرفتن) که فرهنگ معین ترکی بودن لغات مشتق از آن مانند توتون و توستو(همان دود) را تایید کرده است
توسن(اسب سرکش و رام نشدنی): از مصدر تاوساماق که به صورت امروزی تووساماق معنی جهیدن دارد و آن هم به نوبه خود از بن اسمی توو به معنی سرعت و قدرت است که فعل توولاماق از آن درست شده است.
جوجه: در ترکی علاوه بر نوزاد پرندگان به گیاه و طفل نورس و نونهال نیز جوجوک گفته می شود از فعل جوجرمک(روییدن) میباشد.
جیغ/ چیغ(صدای نازک): از مصدر چیغیرماق به مفهوم فریاد کشیدن
چالاک/ چالاق(زرنگ): از مصدر چالماق در مفهوم زدن، ربودن و گزیدن
چروک/ چوروک(چین پارچه و پوست بدن): از مصدر چورومک در معنی پوسیدن
دماغ/ داماق(سقف دهان): از مصدر دامماق به معنی چکه کردن به اعتبار آن که آب دهان از آنجا تراوش میکند.
ساغر(پیاله شراب): از مصدر ساغماق به معنی دوشیدن و قطره_قطره ریختن
غربال(وسیله بیختن): این لغت از ریشه قار در زبان سومری به معنی دست ساخته شده است و برای همین فرم ترکی آن یعنی الک نیز با لغت ال(دست) در ارتباط است. مصدر قاربارماق در ترکی به معنای بیختن است که در آن پاک کردن غلات به کمک دست و انگشت مستتر است. قار+بارماق(دست و انگشت) به صورت امروزی این لغت است در ترکی قربیل و قلبیر میباشد که به معنای نوعی الک است.
طویله/ تؤوله/ تاولا(اصطبل و آخور): تاوار در زبان ترکی به معنای دارایی و مال و منال است و تاوا/ دوه(شتر)، طویله/ تؤوله/ تاولا(گاو و گاومیش) تاوار/ داوار(بز و گوسفند) و تاووق/ توووق(مرغ و ماکیان) همگی به منزله ثروت و دارایی محسوب میشوند.
چاو/ چوو (شایعه و خبر): فعل چووسالماق مفهوم شایعه پراکنی دارد. از این ریشه لغات چاووش(خبر رسان)، چوپان(صدای رسا)، چغل/ چوغول(سخنچین) و چاویدن قابل ذکر است که همگی فارسی نوشته شدهاند. سراغ/ سوراق: از مصدر سورماق به معنی خبر گرفتن و پرسیدن
بسیارند لغات دیگری مانند آغیز(شیر اول حیوانات)، چک(سیلی) از مصدر چکمک(کشیدن)، بخو/ بخوو(زنجیر پای چارپایان)، بلک(ارمغان و نوباوه)، پالان(هم ریشه با لغت پالتار)، پیس(بد و زشت) که فرهنگ عمید ترکی بودن آن را ذکر کرده، تنگ/ تونگ(کوزه)، توتک(نی لبک)، جلگه/ چؤلگه(دشت هموار)، چلچل/ چیل چیل(دو رنگ خال خال)، دره(گودی)، ساو/ سوو(پیام و بشارت)، شان(شان عسل)، شیشک(بره یکساله) و گؤیجه/ گوجه که همگی در فرهنگ معین فارسی ذکر شدهاند اما ترکی بودن آنها مبرهن میباشد و اینجا مجال پردازش تک تک آنها را نخواهیم داشت.
نمی توانم حیرت خودم را از فارسی نوشته شدن سوغان(پیاز) مخفی نگه دارم. این لغت از مصدر سوخماق(فرو کردن) به معنی گیاهی که میوهاش را در خاک فرو کند میباشد و تا به امروز هیچ عالمی و عامی به غیر از فرهنگ معین در ترکی بودن آن شک نکرده است.
لغاتی که پهلوی قلمداد شده اند:
مواقعی هست که فرهنگ معین به هردلیلی نتوانسته رای به فارسی بودن لغات ترکی صادر نماید. توپ را به زمین زبان پهلوی انداخته است و تمام تلاش خود برای ایجاد شباهت بین یک لغت پهلوی و ترکی به کار برده اما توفیق چندانی به دست نیاورده است. در مواقعی هم که نشان داده است لغت مورد نظر در زبان پهلوی کاربرد داشته است با توجه به ساختار و مشتقات آن لغت احتمال اینکه استعمال لغات ترکی در زبان پهلوی هم رایج بوده است بیش از آن است که بخواهیم رای به پهلوی بودن لغت داده و آن را در ترکی عاریتی بدانیم. لغات زیر در فرهنگ معین پهلوی معرفی شده است که بررسی ریشهیابی لغوی ترکی بودن آنها از منظر پژوهندگان زبان مسجل است.
چاقو: مخفف بیچاقو از مصدر ترکی بیچمک(بریدن)
امید/ اومود: از مصدر اومماق در مفهوم توقع داشتن، آرزو کردن
بان/ بانق/ بانگ: از مصدر بانلاماق یعنی فریاد زدن
چابک/ چابوک(سریع و ماهر): از مصدر چاپماق در مفهوم تاختن
پاره/ پارا(پول): از مصدر پارلاماق به معنی پولدار شدن و درخشیدن است.گفته میشود فلانی پارلادی(فلانی پولدار شد) به اعتبار این که در قدیم پول رایج سکههای طلا و نقره(فلزات براق و درخشان) بود. برای همین امروزه پارا(درخشش) به معنی پول رایج شده است.
دال/ تال(عقاب): به صورت امروزی قارتال که از مصدر دالماق در مفهوم فرو رفتن در آب و بیشتر شیرجه زدن میباشد. چون نحوه پرواز و شکار عقاب بی شباهت به شیرجه نیست از این بن فعلی برای نامیدن آن پرنده استفاده شده است. دالغا(موج) نیز از همین مصدر است. خالی از لطف نخواهد بود اگر شعر زیبای پرفسور لطفی تبریزی را به عنوان شاهد ادبی نقل کنیم:
سون رسمینی حسرتله دون آخشام اله آلدیم/ تا فجره قدر گؤزلرینین شعرینه دالدیم
فرهنگ معین در انتساب لغات ترکی به زبان پهلوی نیز کمتناقض نبوده است. لغت ارک به معنی قلعه داخل شهر که پشتگرمی و تکیهگاه مردمان آن باشد پهلوی ذکر شده اما مشتقات آن مانند ارکاوون/ ارکؤیون به معنی شخصی که به محبت و پشتگرمی دیگران متکی باشد را مغولی و همچنین لغت اریکه به معنی تخت شاه مشروع و مورد قبول را عربی ذکر کرده است غافل از آنکه ارک در زبان ترکی به معنای نفوذ و اقتدار و مقبولیت مرد در نظر همسر و فرزندانش میباشد که بیشتر مبنای آن محبت و دوستی و پشتگرمی میباشد بهکار میرود. فعل ارک ائلهمک یعنی از روی دوستی و نفوذ چیزی را خواستن و اقتدار مشروع را گویند به نظر میرسد لغت ارک با لغت ارکک(مرد) بی ارتباط نباشد.
لغت توله به معنی بچه بدون موی سگ و گربه را پهلوی و تولک(پر ریخته) را فارسی ذکر کرده است در حالی که هردو از فعل تولهمک(پرریختن) ترکی میباشد که آن هم به نوبه خود از بن اسم تو_TÜ(به معنی مو) میباشد که امروزه به صورت توک کاربرد دارد و لغت تولکو(روباه) در زبان ترکی میتواند از این منشا باشد.
لغاتی مانند باتمان(واحد وزن و سنگین)، تنگ/ تای به معنی مثل و مانند و معادل، در عباراتی مانند تای_توش، تیرک/ دیرک(ستون) از مصدر دیرهمک، تیمار/ تومار از مصدر تومارلاماق به معنی نوازش و پرستاری کردن، چنگ از بن چینگیلت( نام آلت موسیقی) بدون ارائه سندپهلوی قلمداد شده اند.
لغاتی که برای آنها ریشه زبانی قید نشده است:
دکتر محمد معین در مواقعی که نتوانسته هیچ گونه قرابت و ارتباطی بین لغات ترکی و زبان فارسی و پهلوی پیدا کند و از طرف دیگر نخواسته به ترکی بودن آن لغات اذعان نماید برای لغات مورد بحث ریشه زبانی ذکر نکرده است. در این حالت هم نویسنده از اتهام تحریف ریشه زبانی آن لغات تبرئه میشود و هم از آنجا که فرهنگ تالیفی ایشان فارسی است و ظن قوی خواننده بر آن است که اگر در این فرهنگ برای لغتی ریشه زبانی دیگری قید نشود میتوان نظر به فارسی بودن آن تفسیر نمود. بنابراین فرهنگ معین بدون اینکه خود مجبور به قید فارسی بودن لغت باشد همان نتیجه دلخواه خود را که سوق دادن خواننده به سمت فارسیانگاری کلمات ترکی بدست میآورد. در این فرهنگ برای لغاتی مانند آنچه که در ذیل میآید ریشه زبانی قید نشده و فرض بر فارسی بودن آنها گذاشته شده است.
بلغاق/ بولغاق( انقلاب،آشوب): از مصدر بولغانماق به معنی شورانیدن
اکیر/ اگیر( نوعی گیاه): از مصدر اکمک به معنی کاشتن
اماج/ اوماج( نوعی آش که با گندم تهیه شود): از مصدر اووماق به معنی خرد و ریز کردن
آیاز( شب صاف و مهتابی): از بن اسمی آی( ماه)
بار(ثروت): به صورت امروزی وار به معنی ثروت و ماحصل است مانند ائوده کیم واردی به معنی چه کسی در خانه است و همچنین وارلیق یعنی دارایی؛ آغاجین باری یعنی محصول درخت
برغو/ بورغو(شیپور): از مصدر بورماق یعنی لوله کردن
بلغور/ برغول(نوعی آش با گندم نیمه کوفته): از مصدر بولغاماق به معنی مخلوط کردن
بلماج/ بولاماج(نوعی آش): از مصدر بولاماق یعنی به هم زدن
پای(سهم): از بن اسمی بای به معنی غنی و دارا و فعل پایلاماق(تقسیم و توزیع کردن)
تکمه/ دوکمه(دگمه لباس و زنگ اخبار): از مصدر توکماک(گره زدن) و دؤگمک(زدن و کوبیدن)
دلمه/ دولمه(نوعی خوراک): از مصدر دولماق یعنی پر شدن و دولاماق یعنی پیچیدن
دنج/ دینج(جای خلوت): از بن اسمی تین به معنی نفس و روح از فعل دینجلمک به معنی نفس کشیدن و آرامش یافتن
سارغ/ ساروق(دستمالی که در آن چیزی را ببندند): از مصدر ساریماق یعنی پیچیدن
سلانه_سلانه: از مصدر ساللانماق یعنی خرامیدن و یواش_یواش راه رفتن
هچه/ هاچا/ آچا(چوب دوشاخه): از مصدر آچماق به معنی باز کردن
اؤگئی/ اؤگهیی(ناتنی): اؤک به معنی مادر است و اؤکسوز به معنی یتیم میباشد. هر دو از مصدر اؤگمک به معنی جمع کردن زیر بال و پر مشتق شدهاند
تلاش(سعی و کوشش): از مصدر تالاشماق به صورت امروزی دالاشماق یعنی جنگ و کوشش نمودن
داغون/ داغان(از هم پاشیده): از مصدر داغیلماق یعنی متفرق شدن. لازم به ذکر است که لغت داغینه از همین ریشه فارسی قید شده است.
سان(دیدن و عرضه شماره و رژه لشگر): از مصدر ساناماق یعنی شمردن
کماج/کوماج(نانی که زیر خاکستر گرم پخته شود): از مصدر کؤممک/ گؤممک در معنی دفن کردن. از این مصدر اَبهمکؤمهجی نام نوعی گیاه است.
همچنین لغاتی مانند بوزباش(نوعی آبگوشت)، بیلاوچین، پت/ بیت(نوعی حشره)، تکه(بزبزه)، تکّه/ تیکه، چنته/ چانتا(کیف یا کیسه)، چیالک/ چیلک(توت فرنگی)، کؤرپه/کرپه(نورس، نونهال)، کرک/ کؤرک(پشم نرم)، کؤک/ گؤک(گنبد آسمان)، گدیک(گردنه)، یزنه(داماد)، یرمق/یارماق(درهم و دینار)،
اکدش/ ایکیدش(دورگه)، یونجه و کیرپی(جوجه تیغی) نیز جز لغاتی هستند که برای آنها ریشه زبانی قید نشده است
لغاتی که به سایر زبانها هدیه داده شده اند:
اگر زبانشناس چیره دستی مانند دکتر معین اراده نماید به تعداد لغاتهای ترکی موجود در زبان فارسی راه برای انکار ترکی بودن آن لغتها وجود دارد و همه زبانهای زنده و مرده جهان میتوانند از خوان لغات ترکی بهرهمند گردند. دریغ و درد که هیچکدام از آن زبانها نخواهند توانست اصالت و ریشه لغات اکتسابی را تغییر دهند زیرا همخانوادههای آن لغات در زبان مبدا همیشه به مانند چراغ راهنمایی برای یافتن جزایر دور افتاده از پیکره اصلی زبان ترکی خواهد بود و باز پریشانگویی و تناقض دامان مولف فرهنگ معین را رها نخواهد کرد. درحالی که لغت ترکی جیندیر(لباس پاره پوره) در دست است فرهنگ معین لغت جندره(جامه پاره) را سانسکریت و لغت جنده(فاحشه و شخص پاره) و جندرغاز و شندرغاز(پول اندک) را فارسی نوشته است. صورتهای دیگر جندر در زبان ترکی با تغییر آوایی به صورت شیندیر(گوشت غیر قابل جوییدن) و چینقیر و چینقیل(سنگ ریزه) به کار میرود.
فرهنگ عمید به درستی ترکی بودن لغت بالابان(بالا+بان یعنی نوای کوچک و نی) را تایید کرده اما معین آن را روسی میداند. در حالی که لغات آرمان و آرزو فارسی قلمداد شدهاند، آردال( مامور جستجو و اجرا) روسی ذکر شده است. هر سه لغات از بن فعلی آراماق به معنی جستجو کردن، توقع داشتن میباشد و فرهنگ عمید به درستی ترکی بودن آردال را قید کرده است. همین داستان در مورد اتو/ اطو/ اوتو نیز تکرار شده است. این لغت از مصدر اوتمک یعنی کز دادن چیزهای پشمدار و پرزدار با آتش میباشد و آن نیز به نوبه خود از بن اوت(آتش) اخذ شده است. فرهنگ معین اوتو را روسی میداند درحالی که لغت نویسان روسی آن را در زبان خودشان ماخوذ از ترکی قید میکنند. در این میان بذل و بخششی که فرهنگ معین نسبت به زبان مغولی داشته کمی زیاد است. لغت اوتوک/ اؤتوک(وقایع و سرگذشت)؛ از مصدر اؤتمک یعنی سپری شدن مغولی قید شده است. تپشی/ تستی/ تبسی/ تسی که همگی به معنی سینی و بشقاب و تاس و تشت و کوزه میباشند و نام شهری در نزدیکی سلماس(تسوج/ تسی) و در برخی لهجهها به صورت توسو(کاسه و پارچ) مغولی ذکر شدهاند. باوجود این که این فرهنگ، لغت سقز را نام طایفهای از ترکها بیان کرده ولی باز آن را مغولی میداند. ترکی بودن قوچ را تایید و یکی از مشتقات آن یعنی قوچاق(دلاور) را مغولی گفته است. گؤز(چشم) و گؤزلوک(چشم بند اسب) را ترکی اما گؤزوک/ گزک(سرمه چشم) را مغولی قید کرده و باز چنین است سرنوشت لغاتی مانند قورولتای(کنگره) از مصدر قورماق(برپا داشتن)، گؤملک/ کؤینک(پیراهن) از مصدر کؤممک/ گؤممک(پوشاندن)، کورهکن(داماد) یعنی آن که کور(تخم) را در دیگری بکارد و نیز لغات دیگر.
در حالی که چاتمه/ چاتما از مصدر چاتماق به معنی بار کردن و برپا کردن خیمه و همچنین چاتی به معنی ستون و طناب خیمه به تایید فرهنگ معین ترکی میباشند لغات چادر/ چاتور/ چتر با مفاهیم خیمه، بالاپوش و سایبان سانسکریت عنوان شده است.
قوروش/ قیریش هنوز هم واحد پول ترکها میباشد و فرهنگ لاروس هر قوروش را چهل پاره(قیرخ پارا) میداند. همین تعبیر ریشهیابی لغوی قیریش/ قیرخیش را آسانتر مینماید. که برگرفته از لغت قیرخ میباشد اما فرهنگ معین آن را ماخوذ از گروشن آلمانی میداند.
قاطر/ قاتیر حیوانی است از خر نر و مادیان بوجود میآید و از مصدر قاتماق یعنی آمیخته شدن ساخته شده است و فرهنگ عمید ترکی بودن آن را تایید کرده اما فرهنگی معین ریشه این را در زبان سغدی جستجو میکند.
قالی که مرخم لغت قالین به معنی پر پشت و ضخیم است و فرهنگ عمید ترکی بودن آن را تایید کرده است در فرهنگ معین ماخوذ از نام کالیگولا امپراتور روم دانسته شده است! این فرهنگ لغت گؤت(کون) را همزمان ترکی، آرامی و سریانی ذکر کرده است. برای لغت کوروشنه/ کرشنه نیز ریشههای آرامی، عبری و سانسکریت یافته است درحالی که هم ریشه آن یعنی کوراکن را مغولی ذکر کرده است و لغت کور به معنی تخم لغتی ترکی میباشد. برای لغت کسمه(موی مصنوعی) که از مصدر کسمک(بریدن) میباشد ریشه زبانی نگفته ولی از زبان لیتوانی برای آن شاهد قید کرده است. لغت گؤل به معنی دریاچه را یک بار ترکی و بار دیگر پهلوی و مانوی ذکر میکند. لغت ترکی قطار/ قاتار به معنی طبقهها و کوپهها را عربی ذکر کرده و قس علی هذا
در نهایت باید گفت در حالی که ترکی بودن یاووز(بد طینت) را تایید میکند بن آن یاوه/ یاوا(بد) را فارسی میداند این زبانشناس یاووز و یاوهگو… .