اکنون مشاهده میشود که فارسها نه تنها مالکیت تشیع را از دست ترکها خارج کردهاند بلکه تسلط نظامی ترکها را در ارتش و سپاه نیز بسیار کم کردهاند. سرداران سپاه بیشتر از فارس زبانها هستند. ۸۰% اقتصاد ایران در بخش دولتی است. ولی در باقیمانده آن، ترکها سهم مهمی دارند ولی فارسها در سالهای اخیر و خود آخوندهای فارس، سهم شیر را دارند.
در سالهای اخیر آخوندهای فارس و عربنژاد با هم متحد شدند و مالکیت تشیع را پس از ۵۰۰ سال از دست ترکها خارج کردند. ترکها که مالکیت تشیع را از دست عربها خارج کرده بودند، با قدرت تمام بر بخشی از ایران حکومت کردند. در این زمان، آنها بر فارسها، کردها، لرها، ترکمنها و بخشی از بلوچها، پشتوها، و خراسانیها مسلط شدند.
در زمان خمینی، قدرت بین فارس ها و ترک ها تقریبا به مساوات تقسیم شد.
بسیاری از شغلهای طراز اول به ترکها داده شد. نمیدانم چرا شغلهای سرکوبگرانه بیشتر در دست ترکها قرار گرفت. خلخالی، موسوی تبریزی، موسوی اردبیلی و بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی در قتل مخالفان نقش عمده داشتند. و همین هم موجب کنار گذاشتن آنها از کار گردید و شرایط را برای تسلط فارسها در هنگام حکومت خامنهای نیمه ترک فراهم کرد.
ترکها که تشیع را بنیاد قدرت خود قرار داده بودند، هویت خود را هم در تشیع جستجو میکردند و حاضر بودند با هم نژادان ترک خود قرنها بجنگند ولی هویت شیعگری خود را با خون خود حفظ کنند. اکنون میشود گفت که جنگهای ترکان عثمانی و ترکهای ایرانی و کشته شدن هزاران نفر از میان آنها برای حفظ مالکیت تشیع و تسنن در دست آنها بود که در پایان موجب تضعیف هر دو امپراتوری گردید.
همانطور که اسلام سنی وسیله ای برای ترکهای عثمانی برای رسیدن به قدرت و بقای قدرت گردید، اسلام تشیع هم مورد استفاده ترکهای آذربایجان برای قبضه قدرت و حفظ آن گردید. در واقع ترکها مالکیت تشیع را از دست عربها خارج کردند و با کمک آخوندهای طرد شده شیعه آن را به مالکیت خود در آوردند. ترکهای صفوی هر تغییری را که خواستند به تشیع دادند تا قدرت و ادامه قدرت را برای آنها تضمین کند.
زمانی که حکومت در دست ترکها بود، قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی را در دست گرفتند. فارسها نقش عامل، دبیری و اجرای دستورات را داشتند و هر گاه مورد بیمهری قرار میگرفتند، بدون تردید کشته میشدند. در واقع، ترکها مذهب را طوری تعریف کردند که قدرت نظامی و اقتصادی را در دست آنها انحصاری به گرداند. نهضت مشروطیت مساله دمکراسی و تقسیم قدرت را موضوع اصلی گفتمان آن روزگار کرد. در جریان مشروطیت ایرانیانی وارد کار سیاسی شدند که قبلا در حاشیه بودند.
ورود لرها، بختیاریها، شمالیها و فارسهای مرکزگرا به سیاست و حکومت، بخش بزرگی از قدرت ترکها را از آنها جدا نمود.
رهبری مذهب شیعه که قبلا منحصرا در اختیار ترکها بود از کنترل آنها خارج گردید. اما تعصب ترکها نسبت به تشیع همچنان قوی باقی ماند.
با آمدن انقلاب مشروطه و تضعیف تشیع، قدرت ترکها با فارسها تقسیم گردید و پس از آمدن رضا شاه، و تضعیف بیشتر تشیع، قدرت بیشتر به دست فارسها افتاد ولی ترکها همچنان سهم بزرگی از قدرت را در دست داشتند. اقوام و ملیتهای دیگر، مثل زمان صفویها و قاجارها از قدرت دور ماندند اما تلاش میکردند که سهمی در آن پیدا کنند که به نتیجه مطلوب نرسیدند.
اکنون مشاهده میشود که فارسها نه تنها مالکیت تشیع را از دست ترکها خارج کردهاند بلکه تسلط نظامی ترکها را در ارتش و سپاه نیز بسیار کم کردهاند. سرداران سپاه بیشتر از فارسزبانها هستند. ۸۰% اقتصاد ایران در بخش دولتی است. ولی در باقیمانده آن، ترکها هنوز سهم مهمی دارند ولی فارسها و آخوندهای فارس در سالهای اخیر، سهم شیر را بردند.
شیعگری، شیعگرایی و تعصب، دیگر منافع ترکها را، مثل سابق، تضمین نمیکند، بلکه مرکزگرایان تشیع را به عنوان یک حربه علیه اقوام و ملیتها مورد استفاده قرار میدهند و ترکها را مثل عربهای شیعه، به خاطر قومیتشان از مشارکت سیاسی دور میکنند.
به همین دلیل است که ترکها اکنون هویت خود را در ترک بودن و یا آذری بودن و زبان مادری میبینند. هر قدر ترکها از قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی دور شوند، به همان اندازه از ایران دور شده و به ملت ترک نزدیکتر میشوند.
ترکها، بر عکس بلوچها، کردها و عربها به حکومت و قدرت عادت کردهاند اما مرکزگرایان که فارسزبان هم هستند، دارند تسلط انحصاری و کامل خود را بر قدرتهای سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی و مذهبی بر قرار میکنند.
در اینجا، مشکل صرفا در طرد ترکها و ملیتهای دیگر از قدرت نیست، بلکه سیاست کثیفی است که در تلاش است آنها را خائن و مزدور جلوه دهد و باعث بدنامی آنها شود.
بلوچها، کردها و عربها که سالها است از قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی بکلی محروم شدهاند، منافع و هویت خود را در درون خود جستجو میکنند. مالکیت و انحصار نظام، حکومت، دولت، قدرت های سیاسی، اقتصادی و نظامی در دست یک ملیت به ضرر ملیتها و اقوام دیگر هر روز روشنتر میشود. خطرات و تبعات این رویکرد به عهده کسانی است که این سیاست ها را اجرا میکنند.