تاریخ‌نگاری ماسونی و ناسیونالیسم باستان‌گرا- دکتر شهریار زرشناس

تاریخ‌نگاری ماسونی و ناسیونالیسم باستان‌گرا- دکتر شهریار زرشناس
تاریخ‌نگاری ماسونی و ناسیونالیسم باستان‌گرا دکتر شهریار زرشناس

 هارای:

برای درک و آگاهی بیشتر از سخنان علی یونسی و اینکه سر منشا سخنان سخیف و نژادپرستانه وی کدام منابع هستند و  دم ایشان به کدام تاریکخانه ها مرتبط است،

 قسمتی از مصاحبه دکتر شهریار زرشناس پژوهشگر  حوزه ادبیات، فرهنگ، سیاست و فلسفه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تقدیم خوانندگان هارای می گردد.

این مصاحبه از این نظر که منور کننده جریانهای تاریخ نگاری  و تاریخ تحمیلی را در قرن اخیر در ممالک محروسه را ترسیم می کند، حائز اهمیت است.

با مطالعه این مصاحبه عقبه شیعه شعوبی  و پان ایرانیسم امروزی-بخوان رژیم به اصطلاح اسلامی و جناحین چپ  و راست آن-، تحریف کنندگان تاریخ و منابع تغذیه آنها برای خوانندگان آشکار می گردد.


تاریخ‌نگاری ماسونی و ناسیونالیسم باستان‌گرا-گفت‌وگو با دکتر شهریار زرشناس

– در ایران معاصر رویکردهای مختلفی در ثبت تاریخ کشورمان وجود دارد. لطفا در ابتدا اشاره‌ای به این رویکردهای مختلف داشته باشید.

– بسم الله الرحمن الرحیم. قبلا باید اشاره‌ای کوتاه به جریان‌های حدود یکصد سال اخیرتاریخ‌نگاری در ایران (ایران مدرن یا ایران شبه مدرن) توجه داشته باشیم که این جریان‌ها اکنون هم بر فضای تاریخ‌نگاری ایران حاکم هستند. از جریان‌هایی که خواهم گفت دو جریان به نظر اصلی‌تر هستند که از هرکدام با محوریت یک شخصیت شاخص به توضیح آن جریان می‌پردازیم.

– جریان‌های تاریخ‌نگاری مد نظر تنها به تاریخ عمومی می‌پردازند یا در حوزه‌های تخصصی دانش مثلاً سیاست و اقتصاد  و… هم قابل طرح هستند؟

– منظور من تاریخ‌نگاری در حوزه‌ی عام است. ببینید ما در غرب یک فلسفه تاریخ داریم. بعضی‌ها هم بحث از علم تاریخ می‌کنند. هر علم تاریخی هم به نحوی به گرایشی در فلسفه تاریخ برمی‌گردد.

فلسفه تاریخ غرب فلسفه‌ای است که تاریخ را یک جریان خطی می‌داند. و بر مبنای مفهوم پیشرفت و ترقی همه چیز را توضیح می‌دهد. و غرب مدرن را معیار و میزان ترقی و پیشرفت فرض می‌کند. و بقیه را نیز نسبت به آن می‌سنجد.

موازینی هم دارند که بر آن اساس بعضی‌را مترقی و بعضی‌را مرتجع می‌دانند و بر اساس همین، نسبت به تمام عالم قضاوت می‌کنند. منتهی همین تاریخ گرایش‌ها و جریان‌های مختلفی نیز داشته است که همه در ذیل همان فلسفه تاریخ و همان نگاهی که کانت و هگل و مونتسکیو و ولتر… پدید آوردند قرار می‌گیرند. این رویکرد به ایران نیز منقل شده‌است.

اگر مبنا را ۱۲۱۲ یا ۱۲۱۵ هجری قمری بگیریم که کتاب «تاریخ ایران» سر جان ملکم نوشته ‌شد حدود ۱۳۰ سال است که در ایران این میراث برای ما طرح‌ریزی شده ‌است و در ذیل آن گرایش‌های مختلفی پیش آمده ‌است.

نکته دیگر این‌که تاریخ عمومی [عام] رئوسی دارد که شاید در ذیل این رئوس، بحثی به نام تاریخ علم هم باشد. تاریخ اندیشه سیاسی هم باشد. و یک جا به اقتصاد هم بخورد. مثلاً در نظری که آقای کاتوزیان ارائه می‌دهد به اقتصاد سیاسی خیلی توجه می‌شود. یا مثلاً منظری که مارکسیست‌ها ارئه می‌دهند به نحو دیگری است. یا در منظری که ناسیونالیست‌های باستان‌گرا ارائه می‌دهند مفهومی مثل نژاد، قوم یا مفاهیم فرهنگی محوریت پیدا می‌کند. به این خاطر نمی‌توان گفت، این‌ها تاریخ تخصصی است یا عمومی. ولی بر همه حوزه‌ها اثر می‌گذارد و سایه می‌اندازد و خیلی بحث و مهمی است.

 

قبل از این که دوران مدرن یا دوران شبه مدرن بر ما تحمیل بشود، یک میراث تاریخ‌نگاری داشتیم. این سنت تاریخ‌نگاری ماقبل‌مدرن چه در سرزمین ما، چه در بین ملت‌های دیگر، سنتی است که خیلی به جزئیات وقایع تاریخی توجهی ندارد؛ بلکه بیش‌تر تاریخ را از منظرعبرت و تأمل می‌داند. همان نگاهی که ما در قرآن عظیم هم می‌بینیم.

چون همه چیز در مسیر قُرب است. اما در تاریخ‌نگاری مدرن مسئله به کلی متفاوت می‌شود. در تاریخ‌نگاری مدرن محسوسات اصالت پیدا می‌کند. اصالت ناسوت است. دیگر ساحت‌های غیرناسوتی انکار می‌شود یا تغییر داده می‌شوند و توجه به جزئیات و ریز وقایع مهم می‌شود و عنصر اراده الهی، تقدیر الهی و عوامل غیبی از تاریخ کنار گذاشته می‌شود و به مُعِدّات، مثلاً اقتصاد، سیاست، اجتماعیات و… تکیه می‌شود.

 

در ایران هم با ورود استعمار مدرن در کشور ما و آغاز استیلای آن، که از حدود دوران سلطنت فتحعلی شاه شروع می‌شود، این الگوی تاریخ‌نگاری مدرن پی‌ریزی می‌شود. اگر ملاحظه کنید در سال ۱۲۱۵ هجری قمری، یعنی سه سال بعد از آغاز سلطنت فتحعلی‌شاه قاجار یک هیئت انگلیسی به ایران می‌آید که شامل جی‌فریزر، جیمز موریه و یک سرمایه‌دار انگلیسی [سر هارفورد جونز بریجز] است. این‌ها کسانی هستند که در واقع نخستین هسته‌های مخفی ماسونی را در ایران طراحی کردند.

ما یک هسته‌های رسمی ماسونی داریم که در سال ۱۲۷۵ هجری قمری توسط میرزا ملکم خان تأسیس می‌شود. یک سلسله هسته‌های مخفی داریم که قبل از هسته‌های رسمی هستند که اتفاقاً روند بسیار تأثیرگذاری هم دارند و چه بسا از طریق همین هسته‌هاست که میرزا عسگرخان افشار ارومی و میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی و میرزا صالح شیرازی جذب می‌شوند و به خارج برده و عضو ماسونی می‌شوند و در قرارداد ترکمنچای هم نقش ایفا می‌کنند.

یکی از اشخاص مکتب این‌ها سر جان ملکم است که از جمله کارهایی که می‌کند طراحی یک الگوی تاریخ‌نویسی برای ماست. تمام تاریخ‌نگاری مدرن یا شبه‌مدرن یا به تعبیری تاریخ‌نگاری غرب‌زده‌ی ما ذیل این مدلی که او طراحی کرده نوشته می‌شود. حتی مدل‌های مارکسیستی هم تا حد زیادی از آن متأثرند.

سر جان ملکم کتابی می‌نویسد به نام «تاریخ ایران» که اولین بار بحث ایران باستان را به شکل منسجم مطرح می‌کند و به نوعی به آن اصالت می‌دهد. از اینجاست که ما تدریجاً، نه ناگهانی، شاهد سه جریان عمده تاریخ‌نگاری در کشور هستیم.

 

۱- جریان تاریخ‌نگاری ماسونی لیبرالیکه جریان اصلی است و به لحاظ زمانی هم تقدم دارد. چهره‌های مهم آن سر جان ملکم، جلال‌الدین میرزا، میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده و حسن پیرنیاهستند.

سنت ماسونی لیبرالی همان سنتی است که ناسیونالیزم باستان‌گرا را در ایران ترجیح می‌دهد. محور ایران باستان است. یعنی ناسیونالیسم شووینیستی و ناسیونالیزم باستان‌گرا در این زمان است که ترویج می‌شود. هدفشان جنگ با هویت اسلامی از طریق ناسیونالیسم ایران باستان است.

در تاریخ‌نگاری ناسیونالیزم شووینیستی (باستان‌گرا) محور اصلی این است که اثبات کنند ایرانی‌ها قومی متفاوت از مردم ‌بین‌النهرین هستند، یعنی می‌خواهند بین ایران و مسلمان‌های دیگر فاصله بیندازند و ریشه‌های نژادی مشترک بین ایرانی‌ها و غربی‌ها در ذهن‌ها ایجاد کنند. اینجاست که تئوری آریامحوری ظهور می‌کند.

 

می‌خواهند بگویند که ایرانی‌ها قبل اسلام پیشرفته بوده‌اند. اسلام باعث افول و انحطاط مردم ایران شد. همین چیزی که همه‌ی شبکه‌های ماهواره‌ای ادعایش را دارند. این تئوری، آریامدار و آریامحور است. به لحاظ زمانی، سر جان ملکم اولین نفر است و بعد جلال‌الدین میرزا (شاهزاده قاجاری متوفی ۱۲۸۹ هجری قمری، صاحب کتاب نامه خسروان درسال ۱۲۸۵شمسی) پس از او میرزا آقاخان کرمانی متوفی ۱۳۱۴ هجری قمری می‌آید که کتاب آیینه‌ی سکندری او بسیار تأثیرگذار است و الگو می‌شود و تفصیلی‌تر از کتاب سر جان ملکم است.

 

از نخستین افرادی که استبداد شرقی را مطرح کرد آخوندزاده متوفی۱۲۹۵  هجری قمری بودکه آن‌را از غربی‌ها گرفته بود. این میراث در پیرنیا نقطه‌ی عطف دارد (حسن پیرنیا پسر مشیرالدوله بزرگ است که با حق دلالی امتیاز نفت دارسی را به انگلستان واگذار کرد) ایشان کتاب تاریخ ایران باستان را به دستور رضاشاه می‌نویسد. این کتاب با کمال تأسف هنوز هم مبنای تدریس ایران باستان در دانشگاه‌ها و سیستم آموزشی است. ایشان ایران باستان را در سه جلد می‌نویسد که البته تمام نمی‌شود و تا اواسط هخامنشیان می‌رسد. هنوز هم همه‌ی اشخاصی که درباره ایران باستان حرفی می‌گویند حاشیه‌نویسی بر این کتاب دارند.

 

سیدحسن تقی‌زاده و عبدالحسین زرین‌کوب دنباله‌های همین جریان هستند. تقی‌زاده بر دوران بعد از اسلام متمرکز است اما نگاه همان نگاه ناسیونالیسم باستان‌گراست که به دوره بعد از اسلام انتقال داده می‌شود. در امتدادش ذبیح‌الله صفا از چهره‌های برجسته و یکی از ایدئولوگ‌های آن‌هاست. چهره‌ی بسیار تأثیرگذار در این جریان عبدالحسین زرین‌کوب است.

در مورد عبدالحسین زرین‌کوب تصوراتی وجود دارد، و طرفداران زیادی نیز دارد، که امروز حرف زدن از او را دشوار کرده است. وی را باید یکی از آخرین حلقه‌های این جریانتاریخ‌نگاری ماسونی لیبرالی دانست، که حول ناسیونالیسم باستان‌گرا سامان پیدا می‌کند. شاید بتوان زرین‌کوب را مؤثرترین چهره این جریان در ۵۰ سال اخیر دانست.

به نظر بنده از ذبیح الله صفا نیز مؤثرتر بوده است. زرین‌کوب خود را معتدل و متعادل نشان می‌دهد ولی وقتی عمیق‌تر به آثار زرین‌کوب در کتاب‌های مختلف نگاه کنید، می‌بینید که فراماسوناست. بعد از انقلاب اسنادش نیز منتشر شد و خودش هم انکار نکرد. در تمام کتاب‌هایش به نوعیماسونیسم را ترویج می‌کند. در تاریخ‌نگاری اسلام هم ماسونی است. نگاه ماسونی چه خاصیتی دارد؟

عبدالحسین زرین‌کوب

از خصیصه‌های مهم محوری که برای ایرانی مطرح می‌کند، این است که قوم ایرانی قومی اهل تسامحاست. تسامح از اصول ماسونی است، یعنی حق و باطلی نداریم؛ جهاد نفی می‌شود. یک نوع انفعال است که منجر به حفظ سلطه می‌شود.

بعد می‌گوید که این تسامح را کوروش به قوم ایرانی داده است؛ یعنی سرمنشأ تاریخ را کوروش می‌گیرد. معتقد است که تسامح کوروش می‌تواند جنگ بین طبقات را از بین ببرد. زرین‌کوب، عمده توجه خودش را روی تاریخ ایران بعد از اسلام قرار می‌دهد، منتهی عمدتاً تکیه‌اش بر این‌است که اصل تسامح فراماسونری را به عنوان شاخصه هویت ملی ما جا بیاندازد. یعنی بگوید که ما از اول ماسون بودیم، روح ما اصلاً ماسونی است.

 

در جاهایی که می‌تواند خیلی شدید به اسلام حمله می‌کند. رسماً به دین تحت عنوان خرافات حمله می‌کند و جالب این است که این مطالب او بعد از انقلاب بارها تجدید چاپ شده‌است. زرینکوبمعتقد است که روح تسامح و فرصت‌طلبی ایرانی در عرفان ایرانی و ادبیات عرفانی ظهور کرده‌است و این را محور قوم ایرانی می‌داند و می‌گوید ما باید روی این تکیه کنیم. در کتاب از کوچه رندان حافظش، حافظی می‌سازد مردّد، مذبذب، گرفتار تردید، به قول یکی از فصل‌هایش در تردد بین مسجد و میخانه.

 

بعضی اساتید دیگر هم در دانشگاه‌ها دنباله رو همین جریان هستند؛ مثلا رضا شعبانی با کتاب «مبانی تاریخ اجتماعی ایران»، و خانم شیرین بیانی که تاریخ ایران باستان را نوشته است، جزو دنباله‌روهای این جریان محسوب می‌شوند. آدمیت هم جزء همین جریان است اما بیشتر روی تاریخ معاصر تکیه می‌کند. نگاه فروغی به تاریخ هم تا حدی ذیل همین نگاهناسیونال باستان‌گرا قرار می‌گیرد.

 

ناسیونالیسم باستانی سعی می‌کند که یک نوع هویت‌سازی بکند. این‌هم توسط تئوری‌های نظریه‌پردازان یهودی ایجاد می‌گردد. این نظر از دوران مشروطه زمینه‌ساز حکومت رضاشاه شد و ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی بود. این تفکر تا انقلاب اسلامی ادامه داشت. شعارجمهوری ایرانیتلاش برای احیای همین نظریه است.

 

۲– جریان دوم جریان مارکسیستی است که آن هم ذیل همان فلسفه تاریخ غرب قرار می‌گیرد. این جریان نیز به نظریه ترقی و نظریه پیشرفت معتقد است و غرب مدرن را معیار و میزان می‌داند و اصطلاحاتی مثل مترقی و مرتجع و… را بر اساس همان ضوابط غربی قبول دارد.

با این تفاوت که در مدرنیته به جای این که به سرمایه‌داری و لیبرالیزم توجه کند به مدرنیته سوسیالیستی توجه دارد. یعنی ایدئولوژی آنها فرق می‌کند ولی در نهایت مارکسیسم و لیبرالیسم هر دو ذیل مدرنیته‌اند. این جریان مارکسیسم را به جای مدرنیته لیبرالی و مدرنیته سرمایه‌داری ترجیح می‌دهد.

افراد این جریان در نگاه به تاریخ ملهم از اندیشه‌های استالینی هستند؛ یعنی سیر جامعه اشتراکی اولیه و بعد برده‌داری و فئودالی و سرمایه‌داری و سوسیالیزم و حرف‌هایی که امروزه به طور جدی محل تردید است…

۳- نظریه سوم که باز جریان بسیار مهمی است و ما امروز خیلی با آن درگیر هستیم، جریان جدیدی است که قبل از انقلاب سوابقی دارد، اما عمدتاً بعد از انقلاب ظهور کرد. نظریه‌ای است که ادعا می‌کند که در ایران همه‌ی مشکلات برمی‌گردد به یک سنت سیاسی اجتماعی خاص تحت عنوان استبداد شرقی.

 

اگر ما به پیشینه این ادعا برگردیم، مشاهده می‌کنیم که هرودوت به نوعی چنین حرفی زده است و معتقد بوده که ایرانی‌ها مستبد هستند و خودشان در جنگ با ایرانی‌ها آزادی‌خواهند. منتسکیو این مسئله را به طور جدی مطرح کرده و می‌گوید که شرق اساساً استبدادی است و نمی‌تواند آزادی را بپذیرد و آزادی در آن امکان تحقق ندارد. هگل نیز چنین تعابیری دارد.

این‌ها نگاه‌های نژادپرستانه‌ی غرب‌محوری دارند و مدل غرب را مبنا می‌گیرند و بعد بر این مبنا شرق را متهم می‌کنند  که شرق در دوران کودکی تاریخ است و بلوغ ندارد و چون فردیت به شکل مدرنش نیست پس در شرق آزادی وجود ندارد.

– یعنی همان نگاه مستشرقانه؟

– مستشرقین این نگاه را تا حدود زیادی را دارند و اصلاً آمده‌اند که ما را تحقیر کنند. اما نکته مهم این‌است که این حرف‌ها را این‌ها از کجا گرفته‌اند؟ غیر از منتسکیو که این بحث را در قرن ۱۹ مطرح کرد شخصی به نام مورگان کتابی نوشت تحت عنوان جامعه باستانی، که مارکس در دهه ۱۸۵۰ خیلی از این کتاب متأثر شد. این کتاب هر چند در مورد بسیاری از دولت‌های شرقی به هیچ‌وجه صدق نمی‌کرد، ولی آن زمان مورد توجه قرار گرفت.

 مورگان معتقد بود که شرق دچار یک نوع کم‌آبی است و این موضوع موجب می‌شود که مردم نتوانند به صورت خودکار و خودکفا کشاورزی ‌کنند و نیازمند هستند تا دولت برایشان سیستم‌های آبیاری راه بیاندازد؛ یعنی قنات راه بیندازد و آب‌های محدود را هدایت و کنترل کند، و به آن‌نظم بدهد، این قضیه موجب قدرت شاه می‌شود و شاه تبدیل به قدرت مطلقه می‌شود و هیچ نوع نظامی میانی یا مدنی یا نظام‌هایی که شاه را محدود کند وجود ندارد؛ یعنی جوهر تز آنها این است.

 مارکس این را در دهه ۱۸۵۰ پذیرفت. هر چند بعداً در ۱۸۷۰ و مخصوصاً بعد از آشنایی‌اش با روسیه -چون در رابطه با روسیه هم همین حرف‌ها را می‌زنند- نظرش عوض شد و این تز را بیان کرد که در روسیه این ظرفیت وجود دارد که همین کمون‌های روستایی که آن‌ها محکومش می‌کردند، زمینه جهش برای عبور از سرمایه‌داری شود.

البته نگاه مارکس هم در نهایت در ذیل پارادایم مدرنیته و نظریه ترقی است و بر اساس همان پارادایم در مقطعی از استعمار دفاع می‌کرد. بعد شخصی به نام ویتفوگل آمد و روی همین تز سال‌های ۱۳۵۰ مارکس تکیه کرد و این را مبنای یک دستگاه تئوریک قرار داد تا شرق را توضیح بدهد. و این جریان سوم متاثر از همین ویتفوگل هستند. همایون کاتوزیانبا تئوری معروف استبداد ایرانی، احمد اشرف و احمد سیف، عباس میلانی، بازرگان وآبراهامیان  محور بحث کاتوزیان تکرار همان حرف‌های منتسکیو و ویتفوگل است.

تنها در یک شکل تئوریزه شده و سامان یافته و قالب جدید. جوهر حرفش این است که ایران جامعه‌ایست خشک و گرفتار کم‌آبی و جامعه‌ای که در آن امکان شکل‌گیری یک طبقه اشراف وجود نداشته و نهادهای مدنی وجود ندارند تا شاه را کنترل کنند؛ بنابراین تمام قدرت دست شاه است و او همه‌کاره است و این را در مقابل جوامع غربی قرار می‌دهد، مخصوصاً در مقابل انگلستان که در آنجا اشرافی وجود داشته، قانون و نظام‌های مدون وجود داشته که همیشه شاه را کنترل می‌‌کردند.

 

– کسروی در کدام جریان قرار می‌گیرد؟

– کسروی در جریان اول قرار می‌گیرد، جزء نخستین ایدئولوگ‌های تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی است. ناسیونالیست شدیدی است. منتها نوع نگاه ناسیونالیستی‌اش به اندازه پیرنیا سطحی نیست. عمده حرف‌هایش از گزنفون است. البته گزنفون در تاریخ اعتباری ندارد.

 

– اشاره فرمودید که الگوی تاریخ‌نویسی را سر جان ملکم تدوین کرده است، توضیح بفرمایید که مبانی نظری تاریخ‌نگاری او از کدام سبک اروپایی برگرفته شده و در ایران چه ویژگی‌هایی به خود گرفته است؟

 

– به لحاظ مبانی نظری می‌شود گفت نگاه وی متأثر از جریان فلسفه تاریخ غرب است. اگر مدل فلسفه تاریخ غرب را نگاه کنیم این‌ها یک جریان فلسفه تاریخ دارند که در نظرات هردر، ولتر، گوته، کانت و هگل و… طراحی شده است. این نظر مفروضاتی دارد از جمله اومانیستیبودن، نگاه کاملاً زمینی و غیردینی، نگاه به عوامل اقتصادی و اجتماعی، نگاه غیر رمزگرایانه و غیر باطنی. در مورد ایران هم ویژگیش همان نگاه باستان‌گرایی شووینیستی است که گفته شد.

– تئوری آریایی‌ها توسط چه کسانی و در چه زمانی مطرح شد؟

این مفهوم آریایی را اولین بار یک یهودی به نام ماکس مولر که همکار کمپانی هند شرقی و مشاور ملکه ویکتوریا است، در کتابی مطرح می‌کند. در کنارش یهودی دیگری با نام جیمز دارمستتر در کتاب مطالعات ایرانی حدود ۱۸۸۳ مفهوم قوم آریایی‌ها یا نژاد آریایی را مطرح می‌کند.

تئوری آریایی در دنیا یک تئوری تقریباً منقرض شده‌است. حال چرا ظهور می‌کند؟ این تئوری قبل از این تاریخ، در خود غرب مطرح نبوده است. این نظر را بعداً می‌سازند، و بعد که ساخته می‌شود برای آن دنبال شواهد می‌گردند. برای این کار، در کتیبه‌ها دست می‌برند. تحریف می‌کنند، عباراتی اضافه می‌کنند، در ترجمه‌ها به وفور دست برده‌اند، آن‌ها را جابه‌جا می‌کنند. این حرف خود غربی‌هاست.

چون جریانی در غرب مخالف این‌هاست، و آنها هستند که افشا می‌کنند. کسانی مثل خانم کومری، نیبرگسوئدی، اشمیت، نانسیدمان. این تئوری‌ها را زیر سوال می‌برند. و معتقدند که تئوری آریامحوری قابل اثبات نیست.

آقای شاهپور رواسانی در کتاب «اتحادیه‌ی مردم شرق» می‌گوید سه عکس از پاسارگاد گرفته می‌شود، در یک عکس کتیبه وجود دارد و در دو تا عکس دیگر کتیبه نیست!

 

نمونه‌ی دیگرش همین پاسارگاد است که می‌گویند قبر کوروش است. آنجا کالبد شکافی شده، استخوان دو تا زن بیرون آمده است. اصلاً کوروشی وجود ندارد.

 

اگر به روایت خود این آقایان گوش بدهیم، اینها می‌گویند کوروش در جنگ با ماساژت‌ها کشته شد و چون پادشاه ماساژت‌ها‌ زن بود و پسر پادشاه ماساژت‌ها توسط کوروش کشته شده بود، این زن حرکتی شبیه حرکت هند جگرخوار انجام می‌دهد. یعنی بدن کوروش را تکه‌تکه می‌کند سر کوروش را هم جدا می‌کند. کوروش اصلاً جسدی نداشته که از آنجا بخواهند منتقل کنند و درپاسارگاد بگذارند و برای آن مقبره درست کنند!

تا حدود صد سال پیش بین مردم معروف بوده که پاسارگاد، قبر مادر سلیمان است. و این نظریه که آنجا قبر مادر سلیمان است با استخوان‌هایی که بیرون آمده هم سازگارتر است.

از طرف دیگر هم می‌دانید که آنجا نفوذ انبیاء بنی‌اسرائیل خیلی زیاد بوده است. این‌ها دروغ‌های فراوانی ساخته‌اند. بخش مهمی از اسناد تاریخی ما در بایگانی‌های آن‌ها خاک می‌خورد و اجازه نمی‌دهند حقیقت روشن شود. البته این مسئله فقط برای ما نیست.

– هدف نظریه‌پردازان آن چه بود؟

– هدف‌چیست؟ تجزیه‌ی خاورمیانه؛ یعنی جهان اسلام از نظر فرهنگی تجزیه بشود. و ما برگردیم به ریشه‌ها و هویت‌های تقلبی که برای ‌ما ساخته‌اند. می‌خواهند هویت اسلامی پاک شود. هدف فقط این است. و بعد با نظریه آریامحوری بین ما و اسرائیل، بین ما و غرب رابطه برقرار ‌کنند.

طراحان این نظریه می‌خواهند، یک پیوند نژادی بین ایرانی‌ها، هندی‌ها (هند آن موقع تحت سلطه انگلستان بود) و غربی‌ها ایجاد کنند.یعنی ما فکر کنیم که ما پسرعموهای هندی‌ها و یا پسرعموهای غربی‌ها هستیم و هویت‌مان هم از بقیه منطقه جداست. اصلاً می‌گویند ما از آن‌ها بودیم که یک مدت اسلام فاصله انداخت و ما دوباره برمی‌گردیم.

خانم بیزانت از طراحان این نظریه می‌گوید که بشر پنج تمدن ساخته است که هر پنج تمدن آریایی هستند. تمدن هند، بین‌النهرین، ایران، روم و آخرین تمدن، غرب کنونی است. و این‌ها یک جریان تکمیل‌کننده همدیگر هستند. یعنی غربی‌ها ادامه ما هستند و ما پیشینه‌ی آن‌ها هستیم و صورت کامل تمدن، غرب مدرن است. بعد می‌گوید که این تمدن رسالت جهانی دارد.

اکنون انگلستان رسماً می‌گوید، انگلستان و آمریکا باید بر جهان حکومت کنند؛ چون این‌ها تمدن‌های جهان سازند. چون به نژادی تعلق دارند که تمدن‌ساز است و حکومت کردن حق این‌هاست؛ یعنی اساساً استعمار را پایه‌ریزی می‌کنند. تئوری آریایی‌ها چند هدف دارد. ایران را از منطقه جدا کند، از اسلام جدا کند، از اعراب جدا کند، و بعد ایران را به غرب و به هند بپیوندد.

– آیا مفهوم آریا به عنوان یک نژاد، سند تاریخی دارد؟

– مفهوم آریا در اوستا آمده، اما یک مفهوم جغرافیایی است‌، یعنی اصلاً مفهوم قوم و نژاد و قبیله نیست. تنها سندی که غیر از اوستا برای آریا دارند، کلمه آریا در کتیبه بیستون داریوش است که کتیبه‌ای است که به کرّات در آن دست برده شده، یعنی تحریف شده است.

اگر فرض کنیم که حرفی که در کتیبه آمده درست باشد، می‌گویند که آریا در آن‌جا نژاد است در صورتی که در همان کتیبه هم آریا بیشتر به عنوان یک نسب است، مثلاً من فرزند فرزند فلانی‌ام؛ و از نسب و فامیل می‌گوید.

– غرب‌زمانی رشد کرد که باستان خود را در دوران رنسانس بازخوانی کرد. آیا می‌شود گفت که در ایران هم می‌خواستند چنین کاری انجام دهند. به‌ویژه که در ایران هم تلاش کردند یک دوره‌ی میانه‌ای درست کنند و بعد از آن بازگشت به ایران باستان را طرح کنند؟

– البته همان‌طور که می‌دانید غربی‌ها یونان را احیا نکردند؛ یونان تمدن کاسموسانتریسم(تمدن عالم‌محور) بود. تمدن مدرن، تمدن اومانیستی بود. نگاهی به یونان کردند و بعد چیز جدیدی آفریدند به نام مدرنیته. هدفشان هم این بود که اندیشه‌های ناسیونالیستی را محملی کنند که بر اساس آن، مدرنیته را اعمال کنند. اینجا هم بازخوانی نیست، بازگشت است. اما بازگشتی که در واقع ایران باستان ماده‌ای می‌شود برای صورت مدرنیته.

نیبرگ سوئدی در نقد نظریه آریایی عبارتی دارد که می‌گوید سیاست دینی کوروش نه بر آمده از آزادمنشی دینی او؛ بلکه برخاسته از هدف او در تأمین استیلا نسبت بر سرزمین‌های تسخیر شده بود؛ یعنی می‌گوید او قصدش آزادمنشی نبود و هدف دیگری داشته و در واقع یک کشورگشای، جنگ‌جوی، تا حدی خون‌ریز بوده که حال ما او را به عنوان بنیان‌گذار حقوق بشر می‌دانیم!

باید دانست که حقوق بشر، مبانی فلسفی اومانیستی دارد و دانشی اومانیستی است. حال ما ادعا می‌کنیم که کوروش به خاطر فتح بابل! در قرن ۵۵۰ قبل از میلاد، بر اساس آن رفتار کرده است و بنیان‌گذار حقوق بشر است. این از آن مغالطه‌های اساسی است که کار یهود وصهیونیست‌ها است و از آن مغالطه‌هایی است که فقط افراد غافل و جاهل را فریب می‌دهد.

– تئوریسین‌های غربی خودشان استنادشان به چه منابعی است؟ آیا به همان کتیبه‌هایشان است؟ دسته‌بندی منابع خود نظریه‌پردازان غرب چیست؟

– یک مقدار به حرف‌های گزنفون تکیه می‌کنند که درباره‌ی کوروش و هخامنشیان زده است. از اصطلاح آریایی هم که در اوستا است، استفاده می‌کنند. به کتبیه‌ها هم استناد می‌کنند. که اگر کلمه آریایی در آن‌ها آمده باشد باز بحث است در آن. حتی اگر حرف آنها را نیز قبول کنیم که در زبان سانسکریت آریایی به معنای اصیل و نجیب و شریف است، باز دلیل نمی‌شود که وقتی آنجا می‌گوید آریایی مقصودش یک نژاد باشد.

در واقع هیچ بنیادی ندارد. در کتاب‌هایی مثل کتاب‌های زرین‌کوب می‌توان این مدل‌ها را پیدا کرد؛ اما تئوریسین‌هایی که به‌صورت رسمی قائل به این مدل‌ها باشند وجود ندارند. البته افرادی همچون رضا شعبانی و شیرین بیانی این حرف‌ها را تکرار می‌کنند که می‌توان گفت به نوعی همان نئولیبرال می‌باشد؛ یعنی مدل اول و سوم به اقتضاء زمان و مقابله با انقلاب اسلامی به نئولیبرال تمسک جسته‌اند.

haray
ADMINISTRATOR
PROFILE

یازیلار

سون یازیلار

باش یازارلار

چوخ سئویلن لر

ویدیولار

  • https://carina.streamerr.co/stream/ozharay
  • Haray Radio