دوره اخیر تنش میان ایالات متحده آمریکا و رژیم اسلامی ایران را بیشک میتوان از منظر پیشینه سیاست خارجی این دو کشور در جایگاهی متفاوت و متمایز از دیگر دورهها مورد بررسی قرار داد. البته ارتباط رسمی و دیپلماتیک بین دو کشور پس از تثبیت حاکمیت دینی در ایران و تاسیس رژیم اسلامی و مخصوصا اشغال سفارت ایالات متحده قطع گردید و در مقاطع مختلف دوره چهل ساله اخیر زنجیرهای از تنشها و بحرانهای سیاسی و حتی نظامی را چه به صورت مستقیم و چه نیابتی شاهد هستیم، اما همانگونه که اشاره گشت دوره اخیر یعنی دورهای که مشخصا دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوریخواه به عنوان پرزیدنت در ایالات متحده انتخاب شد دارای ابعاد جدید و جدیتری گشت.
در نگاه نخست، این مسئله به ذهن خطور میکند که این تغییر در نوع بحران سیاسی، مستقیما محصول و نتیجه تغییر رویکرد ایالات متحده با به روی کار آمدن پرزیدنتی جدید میباشد، اما درواقع این مسئله یکی از دلایل و نه همه آن است. آنچه مسلم است قصد من از تاکید بر تغییر رویه نه از جهت ماهیت روابط دیپلماتیک بلکه از لحاظ شکلی به صورت تغییر روند مسامحهگری در پیش گرفته شده به وسیله دولتهای قبلی ایالات متحده به وسیله دولت کنونی در قبال سیاستهای رژیم اسلامی است.
این تغییر در رویه دولت آمریکا بایستی بلاواسطه به صورت واکنشی ناگزیر در مقابل سیاستهای حکومت اسلامی ایران ارزیابی گردد. بدون این ارزیابی هرگونه تحلیل در این زمینه به گمان من به بیراهه خواهد رفت.
پس از پروسهای نسبتا کوتاه که پرزیدنت ترامپ در جریان برنامههای انتخاباتی خویش از توافق هستهای موسوم به برجام به عنوان یک توافق بد یاد کرد و قول خروج از آن را داد تا زمانی که شروط دوازدهگانه دولت ایالات متحده به وسیله وزیر امور خارجه به عنوان استراتژی جدید آمریکا در مقابل ایران اعلام گشت، پروسهای حساس را شاهدیم که در حقیقت آرام آرام خواستهها و رویکرد آمریکا هم برای خویش و هم جهت افکار عمومی بینالمللی به صورتی شفافتر و خلاصه بازتعریف شد.
اما همانگونه که اشاره گشت این تغییر در روند، نتیجه و واکنشی طبیعی و ناگزیر در تقابل با تحرکات رژیم اسلامی ایران در طی حداقل یک دهه قبل از آن میباشد. در این بین البته در مدت زمانی کوتاه شاهد دو رویکرد متفاوت از دو دولت متفاوت ایالات متحده هستیم که ذکر جزئیات آن در این مقال نمیگنجد.
با نگاهی کوتاه به شروط دوازدهگانه، میتوان حساسیت ایالات متحده را در سه سرفصل حساس دستهبندی نمود. سرفصل اول حاوی ۴ بند اول، دربرگیرنده فعالیتهای هستهای و همچنین برنامه توسعه موشکی رژیم اسلامیست. دومی که به صورت تکبند پنجم بدان اشاره شده دربرگیرنده دفاع از منافع و حقوق شهروندان ایالات متحده، دوستان و متحدان آمریکاست که در ایران زندانیاند. اما سومین سرفصل که مانند سرفصل اول دارای اهمیت بسیار است، اشاره به فعالیتهای تروریستی و نظامی رژیم ایران در منطقه و جهان دارد.
دولت ایالات متحده مشخصا با تاکید بر دو سرفصل مهم ۱ و ۳ دلایل خویش را مبنی بر عدم قبول توافق هستهای موسوم به برجام در قالب این دو هدف استراتژیک بیان نمود. سه هدف استراتژیک مهم برای رژیم اسلامی که به جد در حداقل ده سال گذشته به صورت عملی پیگیری گشته و ابعاد فاجعهباری نیز چه در داخل کشور و چه در منطقه به بار آورده شروط اساسی ایالات متحده برای رژیم اسلامی جهت عادی کردن ارتباط دیپلماتیک است.
با گسترش تنش میان ایالات متحده و رژیم اسلامی ایران و به میان آمدن احتمال درگیری نظامی مستقیم در منطقه و تحرکات نظامی که حاکی از آمادهباش نیروهای نظامی رژیم است، از یکسو شاهد دعوت پی در پی دونالد ترامپ از مقامات جمهوری اسلامی جهت مذاکره مستقیم و تنظیم توافقی جدید هستیم اما از سوی دیگر با وجود تمامی گزینههای نظامی و یا دیپلماتیک اراده رژیم اسلامی را در قالب نوعی عدم واکنش شاهدیم. خامنهای به دفعات و بطور متوالی در نشستهای خویش به عنوان تصمیمگیرنده و تنها اراده سیاسی (حداقل در مسائل کلان مانند این موضوع) تبلور انتظاریست که نه حاضر به مذاکره است و نه خواهان جنگ.
خامنهای به صراحت بر عدم قبول مذاکرهی دوباره با ایالات متحده در خصوص توافق هستهای از طرف رژیم اسلامی تاکید دارد. به هر ترتیب خامنهای نیز به خوبی واقف است که در صورتی که مذاکرهای صورت پذیرد، مفاد آن منحصر به مفاد برجام نخواهد بود و آنگونه که خود او نیز بدان صریحا اشاره داشته «برنامه ساخت و توسعه موشکهای بالیستیک» و «برد استراتژیکی جمهوری اسلامی ایران» مورد بررسی و مذاکره قرار خواهد گرفت؛ همان شروطی که ایالات متحده برای رژیم تعیین نموده، از طرفی بهاصطلاح خطوط قرمز رژیم توسعهطلب و شخص ولایت فقیه نیز هست.
پا پس کشیدن رژیم اسلامی و در رأس آن خامنهای از این دو به اصطلاح خط قرمز نظام به دلیل ماهیت آن حداقل در شرایط کنونی امکانپذیر نمینماید چنانکه در عرصه سیاست، راهبردهایی که قابل تغییر ارزیابی نمیشوند در تقابل و تاثیر وضعیتهای کاملا متفاوتی که در هر مقطعی امکان بروز دارد تغییرپذیر گردیده و بازتعریف میگردد. اما در مورد مشخصا دو راهبرد اساسی رژیم به دلیل ماهیت شریعتی- دینی و از پس آن استراتژی توسعهطلبانه در جهان بهخصوص در منطقه از بدو تاسیس تا به امروز و تلاش بیوقفه جهت صدور انقلاب به خارج از مرزهای خود و حمایت از گروههای تروریستی مختلف مانند حزبالله لبنان و گروههای مسلح شیعی در یمن و به ویژه تحرکات نظامی در عراق و سوریه، بایستی اذعان داشت پا پس نهادن رژیم ولایت فقیهی از آنچه خامنهای از آن به عنوان «برد استراتژیک» نام برد، در حقیقت به معنی فرو ریختن و اضمحلال بیش از بیش پایههای آن خواهد بود.
اما تاکید خامنهای در مورد عدم وقوع جنگ و یا تکرار اینکه «نخواهیم جنگید» حاکی از دو نگرانی اساسی در درون رژیم است. آنچه را بوقهای تبلیغاتی رژیم اسلامی ایران چه در داخل و چه در خارج کشور پی در پی در مورد قدرت نظامی رژیم اغراق نموده و در هر فرصتی قابلیتهای دفاع در مقابل هر نوع حمله نظامی را از سوی مخصوصا سپاه به صورت بسیار اغراقآمیز و البته اغلب مضحک بیان میدارند و گاهی از تسلیحات نظامی به باور خود «پیشرفته» پردهبرداری میکنند، در پرتو اظهارات اخیر خامنهای بیشتر به سراب میماند.
سران عالیرتبه رژیم اسلامی بهخصوص خامنهای، همچنین بهتر از همه واقف بر این نکتهاند که دیگر پس از چهل سال، دارای آن حمایتی که مردم ایران در طول جنگ ایران و عراق از خود نشان دادند، نیستند. اساسا نه حمایتی و نه مشروعیتی.
بیشک رژیم ولایت فقیهی در عرصه سیاست خارجی و تقابل با ایالات متحده آمریکا، سیاست حفظ موضع و عدم واکنش را حداقل تا سال ۲۰۲۰ اتخاذ نموده است و اگر فردا روزی خبرهایی منتشر گردد مبنی بر اینکه در مراسم نماز جمعه ایران، دعای تغییر ریاست جمهوری ایالات متحده خوانده میشود، زیاد هم جای تعجب نخواهد نبود.