اساسا در مفهوم و محتوای ملت ایران، انکار موجودیت دیگر ملتهای غیر فارس پنهان گشته، سخنگویان و سخنوران جامعه فارس، بر خلاف تکرار طوطی وار کلمات قصار از نخبگان جهان، دائما از افرادی مثل ولتر نقل و قول می آورند که من با تو مخالفم ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی، ولی در عمل خلاف آن را عمل می کنند.
آنچه مسلم است، شروع زندگی بشکل پیوند اجتماعی از زمانی میسر گردید که انسانها توانستند غریزه های جنسی و رفتارهای پرخاشگری را در خود مهار کنند، ولی باورهای اجتماعی ایرانی فارس در برخورد با ملتهای غیر فارس، در هر دو رژیم شاه و آخوند بهمراه اپوزسیونهای رنگارنگ سراسری در عمل اینگونه بوده است که من با تومخالفم پس زبانت را می برم و اگر مقاومت کنی جانت را هم می گیرم تا نتوانی حرفت را بزنی.
آنچه مسلم است خلق و خوی خشونت عامل زنده نگهداشتن و ضامن حفظ حاکمیت فارس سالاری در ایران بوده. از جنایات ۲۱ آذر گرفته تا ایجاد شکنجه گاههای کمیته مشترک و اوین و کهریزک های بیشمار بدست اوباشان و سلاخهائی چون طیب، شعبان بی مخ در دوره شاه و ماشالله قصاب، اسمال تیغ زن در رژیم آخوندی، همه گواه این است، و حکومتهای سکولار دمکراتشان هم قطعا اقتدار گرا خواهد بود و با علم کردن یک کاریزمای تام الاختیار و بدستور کاریزمای خود ساخته مثل رضا شاه و خمینی، اقدام به افتتاح زندانهای جدید و نوسازی زندان اوین و کهریزک های مدرن و متنوع برای شکنجه و قتل عام استقلال طلبان آزربایجان و دیگر ملل دایر خواهند کرد.
در کشوری كه ذهنیت فارس سالار بجز زبان شیرین فارسی پشیزی به دیگر زبانها قائل نیست و بدانها همانند علف هرز نگاه می کند که باید هرس بشوند.
آنهائی که اجازه حرف زدن به تو نمی دهند، آیا با پیشنهاد فدرالیسم می توانید نظر آنها را عوض کنید؟ دروغگوئی، عدم پایبندی به عهد و پیمان، در موضع ضعف متملق و چاپلوس و در موضع قدرت قدار و بیرحم، جزو خلق و خوی تاریخی این ملت تقیه گرا می باشد، اعتماد به رهبران این ملت، یعنی بازی با سر نوشت ۳۵ میلیون آزربایجانی و دیگر ملل غیر فارس.
هر کسی که از جنایات ۲۱ آذر درس عبرت نگرفته باشد، کل آزربایجان را بر باد خواهد داد، فدرالیسم زمینه و راه نفوذ رهبران هزار چهره پانفارسیسم را به قلب آزربایجان باز خواهد کرد.
ما در ایران ملل داریم که هر کدام زبان فرهنگ خاص خود را دارند، وقتی گفته می شود ملت ایران، زبان فارسی در ذهن شنونده تداعی می شود، زبان فارسی بدون پرسش از ملل غیر فارس همانند قانون نانوشته و نامرعی به زبان رسمی کشور تبدیل و تحمیل شده است، و موزیانه و زیرکانه در دانشنامه های جهانی هم چپانده شده.
در سال ۱۳۰۴ بنا به صلاحدید کشورهای قدرتمند جهان، بر حسب منافعشان و بدون توجه به ملتهای ساکن در این مناطق، خطی فرضی بشکل کربه ترسیم کرده و حاکمیت و تملک قدرت مالی کشوری بنام ایران را به ملت فارس سپردند، طبیعتا ملت فارس هم از این ثروت باد آورده غافل نمانده و تا جائی که توانستند زبان فرهنگ فارسی را با غارت پول نفت عربهای خوزستان و درآمد معادن و کشاورزی آزربایجان گسترش دادند.
در جامعه ایران بعلت اینگه حاکمیت فارس سالار بمدت نزدیک به یک قرن قدرت اقتصادی را در دست داشته، طبیعتا توانستند زبان ضعیف فارسی و فرهنگشان را تقویت کنند و در مقابل دیگر زبانها و فرهنگها قد علم کنند و دیگر زبانها و فرهنگها را تا جائی که در توان داشتند، تلاش کردند ریشه کن کرده و راه ادامه حیات آنرا ببندند، و حقیقتا هم توانستند تا حدودی ضربه هایی کاری به زبانهای غیر فارس بزنند.
حالا سئوال این است که جامعه فارسی با فرهنگ غنی تعارف و تملق، لافزنی و خالی بندی، بدون اینکه چیزی به کسی بدهند با کلمات زیبا و فریبنده، طرف مقابل را بدهکار هم می سازند، بقول خودشان، با گنده گوزی خرش کردم.
آیا در این مکان با چنین مشخصات فرهنگی، ایجاد سیستم فدرال با همزیستی مسالمت آمیز مقدور و قابل تصور است؟ آیا زبانهای در حال اضمحلال و انقراض خواهند توانست جان تازه ائی گرفته بازسازی شوند؟ و با زبان قتاله فارسی که یک قرن در اثر تزریق سوبسید و دوپینگ و مانیپولیشن باد کرده و هار شده، رقابت کنند؟ و زبانی که همانند سرطان بدخیم در همه زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجنماعی، تحصیلی، فرهنگی و هنری و کسب اطلاعات ریشه دوانده و تبدیل به عادت اجتماعی شده، مقابله کنند؟ و جلو ادامه آسیملاسیون و اتنوساید قطعی را بگیرند؟
با توجه به اینکه جامعه فارسی اینطور بار آمده و تربیت شده، که با خودشیفتگی، خود را مجاز می داند که بولدزروار و بدون پرسش از کسی با اتکا به جعلیات تاریخی خود ساخته، و با جا زدن کلمات قصار انیشتن و برتراند راسل به نام کورش و داریوش، براحتی حقوق دیگر ملل را زیر پا گذاشته و تحقیرشان کنند!!
آنها ملت ما را، اگر جنگی، انقلابی نباشد به هیچ می انگارند، ولی جای تعجب است که عده ائی آنقدر به تقدس مرزهای فرضی پرگهر آلوده و معتاد شده اند، که دنیای دیگری، بجز دنیائی که شاهنامه برایشان ترسیم کرده را نمی شناسند و نمی توانند تصور کنند، البته اگر زبان فارسی همانند زبان انگلیسی یک زبان علمی و قوی می بود، طبیعتا آزربایجانی ها برای یادگیری آن علاقه مند هم می شدند، ولی زبان فارسی بعد از صرف و هدر دادن کلی سرمایه ملی همه ملتها، برای اختراع لغات جدید، آنقدر ضعیف و عقیم مانده است که بصرفه و انصاف نیست که آزربایجانی ها عمر و انرژی و پولشان را به هدر بدهند تا فرزندانشان زبانی را یاد بگیرند که به هیچ دردی نمی خورد.
با این زبان، بدون استفاده هفتاد درصدی از لغات عربی حتی نمی شود یک سطر مطلب علمی یا حقوقی و یا سیاسی و یا اقتصادی نوشت،
بیمار آلوده به میکروب آسیملاسیون در حال احتضار را نمی شود در محیط نا سالم و با روح خودشیفتگی و زیاده خواهی به همراه خشونت رفتاری و کلامی پانفارسیسم معالجه کرد.
شاید طرفداران فدرالیسم بتوانند با فانتزی های انساندوستانه بخودشان بباورانند و خود را مجاب کنند، ولی فدرالیسم اندیشه ائی است ایده آلیستی غیرقابل اجرا در ایران، با فانتزی که نمی شود با سرنوشت ملتی بازی کرد! جامعه فارسی که از نظر تاریخی و فرهنگی به تعارف، تملق و چاپلوسی، دروغگوئی، بد قولی، عدم پایبندی به عهد و پیمان، تقیه، کلی گوئی، حاشیه پردازی، پرخاشگری، در ظاهر مودب ولی در باطن دریده و بد دهن، برخورد طلبکارانه و پیش بگیر تا پس نیفتی، تربیت یافته اند، و آسیمله شده ها هم این خلق و خو را عینا کوپی کرده و برای خود الگوی رفتاری قرار داده اند.
با این خصوصیات و خصلت های اجتماعی، کدامیک از رهبران ملت فارسزبان حاظر خواهند بود، فقط یک دقیقه بدون توهین!!! به اعتراض بر علیه نژادپرستی موجود در ایران، به سخنان نمایندگان ملت تورک آزربایجان گوش فرا دهند؟
حالا بماند مذاکره عادلانه!! توهین هائی که در عصر پست مدرنیسم، در ایران، به تورکها می شود در عقل هیچ انسان نرمالی نمی تواند بگنجد، اگر تورک هائی که ایران را وطن خود می دانند و عده ائی یا اندیشه های فدرالی در آزربایجان، به اندازه یکدهم ملتهای کشور های اروپائی، شناخت اجتماعی داشتند و به منافع ملت خود می اندیشیدند، با توجه به توهینهای رکیکی که جهت تحقیر و حذف هویت ملت تورک از جانب جامعه فارسی به تورکها می شود، در همان لحظه شروع همگی به خیابانها می ریختند و جامعه خود را از هرگونه آثار و نشانه های فارسی جارو می کردند.
ما تجربه و نتایج سیستم برتر از فدرالیسم را در آزربایجان شمالی داریم، ملت آزربایجان شمالی بمدت هفتاد سال در سیستم شوروی بصورت جمهوری خودمختار اداره می شده، آیا توانستند بطور کامل زبان و فرهنگ خودشان را از گزند زبان حاکم پانروسیسم مصون دارند؟
بعد از گذشت سه دهه از استقلال آزربایجان شمالی، هنوز هم که هنوز است، پسوند اف و اوای روسی به انتهای فامیلها آویزان است، و هزاران لغات و فرهنگ روسی همانند غده گواتر بر گردن جامعه سنگینی می کند.
برای کسب استقلال حتما لازم نیست که خون بپا کنید، همین که با پانفارسیسم مرز بندی قاطعی داشته باشید و بخاطر دین و ایدئولوژی و یا رابطه فامیلی، هویت خودتان را به پانفارسیسم نفروشید، می توانید از وابستگی نجات پیدا کنید، تا حالا که نویسندگان ما از براهنی گرفته تا ساعدی و بهرنگی، با نوشتن کتابهای متعدد بزبان فارسی، تمام عمرشان را صرف شکوفائی ادبیات زبان فارسی کردند، ولی عملا ثمره ائی به حفظ زبان مادری نداشتند، چون مثل فدرالیست های امروزی، اولویتشان ایران بود نه آزربایجان!! و کمونیستها (پان ایرانیست های دور اندیش) که جامعه را بر اساس هویت شغلی دسته بندی می کنند، بجز حاکمیت کارگر به هیچ هویتی دیگر اهمیت نمی دهند و مشاغل افرادی مثل بیل گیتس و استیو جابز باید حذف شده و اگر همانند ساخاروف حاظر نباشند کفش پرولتاریا را واکس بزنند باید در تبعید افسرده شوند.
گروههای چپ سراسری در کنار رفقای فارسشان، افراطی تر از فارس زبانها ( البته بدون لهجه ) به حرکت ملی آزربایجان می تازند، و وقتی هم که در مجامع آزربایجانی ها شرکت می کنند با خواندن شعرهای احساسی بزبان تورکی، جهت جذب افراد ساده لوح، و برای گسیل آنها به قربانگاه فارس چپ سنگ تمام می گذارند، و خود را جانباز و سرباز آزربایجان معرفی می کنند.
و به همینطور مذهبیون معیشت گرا، چون نان شبشان به حاکمیت و بزبان فارسی گره خورده، در برابر حرکت ملی آزربایجان رل دوگانه بازی می کتتد و آزربایجانی هائی هم که همسر فارس زبان دارند و خود را پائینتر از فارس می پندارند و از اینکه بدون لهجه فارسی حرف می زنند به خود می بالند، و فرزندانشان را هم تشویق می کنند تا قند را غند تلفظ کنند تا از شیرینی زبان فارسی کاسته نشود تا بتوانند فارس زبان ۲۴ عیار بشوند، از ترک بودن هراسان وگریزانند و حداکثر والدین خود را آذری معرفی می کنند.
معمولا اینگونه افراد در برخورد با حرکت ملی آزربایجان افراطی تر از پانفارسیسم عمل می کنند. خلاصه کلام در این کشور گل و بلبل ایران، پدر خوانده تروریزم جهانی، بعلت نیاز به تکنولوژی غرب، اگر یک انگلیسی زبان، با لهجه، به زبان فارسی حرف بزند، لهجه او را بحساب با کلاس بودنش می گذارند، ولی بعلت مستعمره پنداشتن سرزمین ملتهای غیر فارس، اگر یک تورک و یا عرب کرد و بلوچی با لهجه بزبان فارسی حرف بزند، جامعه فارسی لهجه او را بحساب عقب مانده بودنش می گذارند.
و چون معمولا سیاه پوستان در این جامعه جائی ندارند، بدین خاطر تقریبا هیچ سیاه پوستی نتوانسته زبان فارسی را درست حسابی یاد بگیرد، تا لهجه آنها را هم مسخره کنند.
فارس زبانها این را حق مسلم خودشون می دانند که ملت ما را مسخره بکنند، وما هم باید خیلی خوشحال باشیم که فارسها ما را مسخره می کنند، و مثلا اگر در یک جمع بیست نفره از تورک زبان مسن، یک نفر جوان هیجده ساله فارس حضور داشته باشد، همگی بخاطر آن یک نفر جوان باید فارسی حرف بزنند، و تازه آن جوان هم خود را مجاز می داند که لهجه بقیه را مسخره کند، و اگر هم کسی به مسخره کردن او نخندد، پانترکیست و تجزیه طلب محسوب می شود.
روشنفکرترین و دانشمندترین و آگاهترین فرد از جامعه فارس در ایران گرایشات فاشیستی دارند و جز ملت فارس و یا ملت ایران به هیچ بنی بشری پشیزی ارزش قائل نیستند، چون از کودکی در مدارس ایران بکمک کتابهای تاریخی آنچنان شستشوی مغزی یافته اند که قادر نیستند از چنبره سکتاریزیم مرزهای پر گهر و برتریت ملت ایران و زبانفارسی بیرون بیایند.
تبعیض سیستماتیک در ذهن و روح جامعه فارس حک شده، و آنهائی هم که یک کمی به موضوع پی برده اند، بخاطر حفظ اتوریته و ارجهیت منافع اقتصادی ملت فارس، آگاهانه بر روی واقعیات سرپوش می گذارند و وجود تبعیض در حق ملتهای غیر فارس را انکار و چیزی بی اهمیت بحساب می آورند، و مباحثه و مذاکره در این مورد را وقت تلف کردن بحساب می آورند، و تحقیر ملتها را موضوعی پیش پا افتاده و نرمال می دانند.
در مورد تاریخ آنچنان با اعتماد بنفس نظر می دهند که آدمی فکر می کند که اصلا مادر تاریخ هستند و تاریخ را اینها زائیده اند، و پانیرانیستهای آذری تنها زمانی یکی دو جمله تورکی را بزبان می آورند که بخواهند ملت تورک آزربایجان را بکمک آن جملات تورکی محکوم کرده و سرکوب کردن آنها را مجاز جلوه دهند.
وقتی فرزندانشان بیست می گیرد، می گویند آفرین پسر گلم، ولی اگر صفر بگیرند به ترکی می گویند داش باشوا، در واقع زبان فارسی را بعنوان زبان پاداش و زبان ترکی را بعنوان زبان تنبیه و برای بدیین کردن کودکان بزبان تورکی استفاده می کنند، و فرزندان محصول زندگیشان می شود تاریخ شناسانی مثل عباس جوادی و تورج اتابکی که خود را می بازند، و برای معلوم نشدن لهجه اشان، حتی غلیظ تر از آقا زده های سوسول تهرون با عشوه و غمزه حرف می زنند، و در برنامه پرگار بی بی سی جناب کریمی فقط دو گفته تنبیهی را بزبان تورکی را بزبان می آورند، امیر بازاری اوتلانسین منه بیز دستمال قالسین و یا سنی گتیرن سنه دئیر گت، و با قیافه ائی بر افروخته و دشمنانه به روی حرکت ملی آزربایجان شمشیر می کشند، چرا با التماس دستتان را بسوی کسی دراز می کنید که حاظر نیست مشت و دست گره کرده اش را بتو باز کند؟ یعنی اینقدر خودتان را باختید؟
چرا مثل کنه چسبیدید به جامعه فارسی؟ منتظرید بعد از پالانی که به پشتمان گذاشتند، ترکه دیگه!! یعنی اگر دانشمند هم باشی، فکرت برای آنها اهمیتی ندارد، می ترسید شما را پانترک بیگانه بنامند و ساکتان را بدهند زیر بغلتان و به مغولستان تبعیدتان بکنند؟ چرا مثل بردگان نمی توانید دنیای بدون برده دار را تصور کنید؟
آیا فکر کردید چه عاملی باعث از دست رفتن اعتماد بنفس در شماها شده؟ چرا قفل در قفسی را که پانفارسیسم برایتان ساخته، نمی خواهید بشکنید؟ آیا به زندگی در قفس عادت کردید؟
معتادان به مرزهای پرگهر بهتر است بدانند که در مملکت ایران با ملتی طرف هستید که زبان منطق بسرشان نمی رود و تنها روش دهن کجی و به لجن کشاندن پایه های تقدس فکری ایرانگرائی است، شامل تاریخ باستان، قصه های کورش و منشور حقوق بشر و اشعار نژادپرستانه و زن ستیز فردوسی و اینکه موجودیت حاکمیت ولایت مطلقه فقیه نماینگر میانگین شعور اجتماعی این ملت است و علل انقلاب ۱۳۵۷ ناشی از سرخوردگی جنسی آنان در مقابل مدرنیسم می باشد و ژست قلابی سکولار دمکراتهای احزاب سراسری، تا زمانی که شرایط برای اقدام نظامی مهیا گردد، باید با تمام قدرت ذهنیت ایران و ایرانیت متلاشی گردد.
اینطور بنظر می رسد که ملتهای اسیر در ایران، بشکل مسالمت آمیز و با گدائی از درگاه پانفارسیسم نخواهند توانست به اندازه نوک سوزن حقوق پایمال شده خود را بدست بیاورند، و به ناچار به قهر نظامی متوسل خواهند شد، و عناد پانفارسیسم عامل اصلی آن خواهد بود.