سوسیالیسم روسی زیباشناسی را سیاسی کرد و فاشیسم سیاست را زیباشناختی. هر دو، هم برای انسان مهلکه بود و هم برای هنر سترونی.
هنر ساحتِ زشت و زیباست، اخلاق عرصهی خیر و شر، و سیاست آوردگاهِ دوست و دشمن. با اینهمه، ترس از سیاسیکردنِ هنر مانع از آن نیست که بگوییم هنر متناظر است با امر سیاسی. برای اینکه یک رخداد هنری تغییری در ضابطه و فرمول جهان است. فرمیافتنِ چیزی که قبلا بیفرم بوده است.
وقتی از دریچهی سیاستِ رهاییبخش به مسئله بنگریم، به اعتقاد رانسیر گذر از مباحث سیاسی به زیباشناسی در ذات امر سیاسی سرشته است. این استعاره زیباشناختی که به موجب آن یک عنصر خاص یا یک جز نیابت کل را برعهده میگیرد، در اعتراض به نظم اجتماعی کاربرد دارد.
در هر انقلابی بخشی از اجتماع، که همان راندگانِ عرصهی قدرت هستند، به نمایندگی از کل قد علم میکنند. امر سیاسی در لحظهای فوران میکند که هژمونی یک گفتمانِ مسلط با چالش روبرو شود. چالش زمانی شروع میشود که پردهی ایدئولوژیکِ گفتمان به کناری رود، و رضایت درونی به نارضایتی تبدیل شود.
هنر درست به مانند امر سیاسی از وضع موجود ناراضی است. نظم ایجابی و مناسبات سلسلهمراتبی را قبول ندارد. از هندسهی آشنای اشیا و رفتارها آشناییزدایی میکند تا به گونهی دیگر دیده شوند.
در هر آفرینشی میخواهد جهان را دیگرگونه کند تا مخاطب به گونهای خیره شود که انگار نخستین بار است جهان را نظاره میکند. امری که به آشنازدایی معروف است.
این تناظر زمانی میتواند برقرار شود که اثر هنری از دو پرتگاه برکنار باشد: ایدئولوژی و عزلت نیهیلیستی. هنری که تا خرخره در باتلاق ایدئولوژی فرورفته (راست افراطی و سوسیالیسم روسی)، هنری که از منزلت و یا تقدس موضوعاش ارتزاق میکند، نمیتواند به امر سیاسی پهلو زند. هنر ایدئولوژیک نوعی غوطهخوردن در قلمرو حسی بیشکل و یا مضمون بیفرم است.