نمیدانم خاک آزربایجان چه با خود دارد که هر کس پا به این دیار میگذارد حتی اگر سودای استقلال هم به سرش نزند، در درونش حسی زبانه میزند که “آزربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر و لاجرم حکومتی میخواهد از جنسی دیگر!”
در این نوشته کوتاه نمیخواهم از شیخ محمد خیابانی و سید جعفر پیشهوری سخن بگویم که سالها منادی و مدافع تمامیت ارضی ایران بودند ولی تا پایشان به آزربایجان رسید متوجه شدند که “آذربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر و لاجرم حکومتی میخواهد از جنسی دیگر!”
هر کس که آشنایی مختصری با تاریخ این سرزمین داشته باشد به خوبی میداند که آزربایجان در دورههای مختلف تاریخی جایگاه منحصر به فردی داشته و از همین رو بود که شاهان قاجار، تبریز را به عنوان شهر ولیعهدنشین انتخاب کردهبودند و نام دارالسلطنه بر آن نهادهبودند.
لکن میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار اعظم) که از سرشناسترین رجال عصر قاجاری است، هنگامی که در دوران ولایتعهدی مظفرالدین میرزا با دستور ناصرالدین شاه قاجار پا به تبریز میگذارد، متوجه میشود که “آزربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر” و حتی عنوان و جایگاه ولایتعهدنشینی هم نمیتواند “حق مطلب” را ادا نماید. لذا با همراهی ولیعهد یعنی مظفرالدین میرزا ضمن ارسال مرقومهای به پایتخت “ممالک محروسه قاجار” با تأکید بر اهمیت و جایگاه ویژه آزربایجان خواستار اعطای اختیارات علیحده به “مملکت آزربایجان” میگردد.
ناصرالدینشاه تصمیمگیری در این مورد را به مجلس وزرا واگذار میکند و مجلس وزرا با درخواستهای مزبور مخالفت میکند. اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود بلکه درست مثل دورههای بعدی تاریخی که هرگاه صدایی از آزربایجان برخاسته، مرکزنشینان عافیتطلب آن را به تجزیهطلبی و استقلالخواهی تعبیر کردهاند تا بهانهای برای نشنیده گرفتنش داشتهباشند.
در آن دوره هم رجال مرکزنشین از فرصت استفاده کرده و اینگونه وانمود کردند که ولیعهد و مشیرالدوله سودای استقلالطلبی در سر دارند. امری که موجب شد ناصرالدینشاه قاجار میرزا حسینخان مشیرالدوله یا همان سپهسالار اعظم را از وزارت آزربایجان عزل نماید و حتی مانع بازگشت ولیعهد به تبریز گردد و شاید اگر پای مهر پدری و شخصیت خاص ناصرالدینشاه در میان نبود چه بسا که مظفرالدینمیرزا دیگر نه لباس ولایتعهدی و پادشاهی را به تن میدید و نه خاک آزربایجان را به چشم!