هارای:
بو یازی تریبون سایتیندان آلینمیشدیر. یازینین ایچریگینی گؤز اؤنونده آلاراق، هارای ؛ تورکها و ملاحظاتی در باب حوادث جاری در ایران، باشلیغینی سئجمیشپیر.
———————————————————————-
تورکها و ملاحظاتی در باب حوادث جاری در ایران / علیرضا اردبیلی
ضرورت عدم ترک میدان سیاست؛
ترجمه : مهدی میابلی
۱. “حاکمیت تورک” (تا پایان سلسله قاجار) در ایران، بر اساس ساختارهای کلاسیک امپراطوریها بنا شده بود. در این ساختارها، ائتنیک (قوم) حاکم از رعایای خود، اطاعت، مالیات و سرباز طلب میکرد و صحبت به زبان ائتنبک حاکم و یا آسیمیلاسیون و ادغام متکلمان به دیگر زبانها در ائتنیک حاکم موضوعیتی نداشت. مثلا در امپراطوری روم، دادن شهروندی روم به رعایای غیر رومی، امتیازی بزرگ بود که بندرت به کسی اعطا میشد. ائتنیک تورک که قریب یک هزاره بر ایران حکم میراند، زبان خودش و زبان دیگر ائتنیکها را بعنوان یک مسئله “شخصی” میدید و همچون همه حاکمان غالب دیگر، از تظاهر به هر آنچه که غالب بودن یک طرف و رعیت بودن طرف مغلوب را عیان میکرد، خودداری میکرد. تورکها با این منش، برای توضیح پایههای مشروعیت خویش، از دین اسلام و بخصوص پس از عهد صفوی از مذهب تشیع بعنوان یک محمل قدرتمند مشروعیتبخش استفاده کردند.
۲. تورکها پس از آنکه در سال ۱۹۲۵ م. (۱۳۰۴ ش) وضعیت حاکمبودگی خود را از دست دادند، دنیا دیگر عوض شده بود
و اینبار، اقوام حاکم با اتکا به سیستم آموزشی مدرن و رسانه ملی، از رعایا آسیمیلاسیون و یکسانشدن نیز میخواستند. ائتنیک تورک که از وضعیت حاکم به وضعیت محکوم تنزل یافته بود، با این خواسته، در دو جبهه مواجه شد:
یک: سهم تورکها از نظم جدید، نوشتن و آموزش به زبان فارسی بود. در آن مقطع، درصد افراد با سواد دارای خواندن و نوشتن، در حدود یک درصد بود و آنها نیز نوشتن به عربی و فارسی را، هم بلد بودند و هم بدان خو گرفته بودند. در آن زمان، تحصیل، امری بود که ذاتا با آموزش فارسی و عربی آغاز میشد. زیرا، همچنانکه پیشتر نیز اشاره شد، همچون همه امپراطوریها، سیاست ائتنیک حاکم بر این بود که زبان خویش را بعنوان عامل تعیّنبخش عَلَم نمیکرد. به طوری که، فارسینویسی و عربینویسی در دربار تورکان نه یک وضعیت غیرعادی بلکه بهنجار بود. 53 سال بعد، در دمدمههای انقلاب اسلامی، درصد افراد باسواد به ۳۷ رسیده بود. این رقم بعد از جنگ ایران و عراق به 62 درصد افزایش یافت.
دو: در دوران قدیم، ائتنیک حاکم بجای زبان، از مفاهیمی همچون “اسلام” و “سرزمین/کشور” برای مشروعیتزایی بهره میبرد، ائتنیک ترک که طی قطون متمادی در ایران حاکم بود، حساسیت و تعصبی بر هویت ترکی و زبان خویش نداشت. در حالی که، در همین مقطع تاریخی، مسلمانان سنی و نیز غیرمسلمانان، به اندازه کافی تعصب و حساسیت نسبت به دین و مذهب خویش داشتند. همان حساسیتهای دینی و مذهبی، بعدها در دوران جدید، با هویت زبانی و فرهنگی منطبق شده و عامل تمایز شدند.
این دو عامل، مانع از آن شدند که تورکها در برابر مطالبه آسیمیلاسیون و ادغام در قوم حاکم مقاومت نشان دهند و حتی کمترین سوء ظنی بدان نداشتند. جالب است که در همان زمان، عشایر کوچنشین تورک در آژربایجان و غیرآژربایجان، در مقابل سیاست رضاشاهی تخت قاپو کردن اجباری، مقاومت زیادی کردند.
این فرایند تا باسواد شدن اکثریت تورکها در ایران دوام یافت. گذشتن افراد باسواد تورک از مرز ۶۰ درصد، با حرکتهای استقلالخواهانه در جمهوری دوم (کمونیستی) آذربایجان در شمال آراز همزمان شد (پایان دهه ۱۹۸۰ و آغاز دهه ۱۹۹۰ م). در اینجا و در این مقطع بود که نخبگان تورک ایران با افکار جدید وارد عرصه شدند. این افراد قلم به دست، به استثنای معدودی افراد، جملگی شاعر، فولکلوریست و لغتنامهنویس بودند.
۳. در تمامی این سالها (۱۹۲۵ م تا ۱۹۹۰ م) در ایران، “مسئله ملی آزربایجان” عبارت بود از مجموعه فعالیتهای فرهنگی چپگرایان در مقابل رژیم. هم از منظر جنبش چپ و هم از زوایه دید همه مؤسسات فکری و نخبگان رسمی، شنیدن حساسیتهای اهل سنت (کوردها، بلوچها و تورکمنها) در قبال تبعیضات مذهبی اکثریت شیعه حاکم در ایران، مسبوق به سابقه بود و حتی تقویت آنها با محتوای جدیدی بنام هویت زبانی و فرهنگی، از سوی حاکمان بنوعی تحمل میشد. اما از انتهای دهه ۱۹۸۰ تورکهایی که حسب هویت فرهنگی (و نه مذهبی) خود، در مقیاسهای بیسابقه دهان به اعتراض گشودند، برای آنها در حکم یک “پدیده” نوظهور بودند. گویی از مریخ آمدهاند!
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، برای چپگرایان تمرکزگرا یک فاجعه به معنای واقعی کلمه بود. شکل جدیدِ “آذربایجانگرایی” که چپها برای 70 سال آنرا ملک طلق خود میپنداشتند، بر خلاف تصور و آرزوی آنها، نه ضد ترکیه بود، نه ضد امپریالیست. این بدعت، در نگاه کمونیستها نابخشودنی بود.
وضعیت امروزی
۴. وقت اذعان به این واقعیت رسیده است که متأسفانه، صرفنظر موضعی که آزربایجان بگیرد و بی توجه به عمل سیاسی جنبش ملی آذربایجان، دو جریان، یعنی چپ مرکزگرا (ایرانشهری و چپ) و مقبولیتی برای یک آزربایجان حساس به هویت ملی خود، قائل نخواهند شد. آنچه اینان از آذربایجان انتظار دارند، حداقل بجا آوردن دو خواست زیر است:
یک: بازگشت به دوران ماقبل ۱۹۹۰. یعنی آزربایجانی و تورک حق دارد سلطنتطلب، ایرانشهری، کمونیست، فمنیست، فعال محیط زیست، فاشیست، لیبرال، محافظهکار و یا منسوب به هر نوع هویت دیگر باشد اما حق ندارد تعلق خود به هویت ترکی را اعلام کرده و صدای خود به تبعیضهای مرکز را بلند کند.
دو: آزربایایجان باید از جمهوری سوم آزربایجان و جمهوری تورکیه، اعلام برائت کند.
مادامی که این دو خواسته، اجابت نشود، از نظر مرگزگرایان، آزربایجانی مالک هیچ حقی نیست. از منظر اپوزیسیون، حتی خواستههای برحق آزربایجان از جمهوری اسلامی و اعتراضات سیاسی و اجتماعی آن، چون نمازی بیوضو تلقی میشود. در حالی که، همچنانکه اشاره شد، بلوچها، کوردها و حتی تورکمنها از این نظر وضعشان با آزربایجان متفاوت است.
۵. این ادعا که دیدگاه منفی نیروهای مرکزگرا – چه اپوزیسیون، چه پوزیسیون – بدلیل افراطگرایی حرکت ملی آزربایجان، عدم وجود تشکیلات حزبی، عدم وجود مانیفست، سئکتاریسم و دیگر خصایص منفی ادعایی است، مغلطهای بیش نیست. مگر بلوچها کدام گفتمان مثبت یا تشکیلات سیاسی (بغیر از جندالله) را دارند؟ این برخورد سرد (در اصل بایکوت) از چه رو بدین حالت فشرده و همه جانبه است؟ اگر بفرض مثال، ایراد در افراطگرایی حرکت ملی آذربایجان است، پس سبب بایکوت فعالانی که با هیچ متر و معیاری افراطگرا نیستند، چیست؟ اگر چپگرایان مرکزگرا، به این دلیل که این حرکات راستگرایانه است، از آن نفرت میورزند، پس از چه رو فعالان ملی چپ هم درست به همان میزان از بایکوت و کمپین نفرتپراکنی چپ مرکزگرا سهم میبرند؟ اگر نیروهای مرکزگرا، حرکت ملی آزربایجان را بعنوان نیرویی در راستای تحقق کابوس “تجزیه” ایران میبینند، پس به چه دلیل حتی مدافعان حقوق بشر و نیز کسانی که صرفا به تبعیض فرهنگی معترضند، از بایکوت و نفرتپراکنی آنان بینصیب نمیمانند.
۶. هیچ نشانهای مبنی بر تغییر موضع مرکزگرایان و انعطاف در رفتارشان نسبت به فعالان ملی آزربایجان وجود ندارد. مؤلفههایی که موجب پذیرش “انسان تورک” در پیشگاه چپگرایان مرکزگرا و دیگر نیروهای مرکزگرا میشود، همچنانکه در فقره قبلی بدان اشاره شد، بدقت تعریف شده و بر خلاف اهل سنت (بلوچها، کوردها و ترکمنها)، تورکها میبایستی در اعلام و اثبات وفاداریشان به حکومت مرکزی و تمرکزگرایان ذرهای قصور و تعلل نکنند. اگر چه حضور چپگرایان مرکزگرا در ایران امروزی در حد بسیار محدودی است اما قدرت رسانهایشان به نسبت تعدادشان بالاست و علاوه بر آن، بصورت بالقوه امکان قدرتمند شدنشان هم بعید نیست و از دید آنان، تورکها از خطوط و چارچوبی که “مسئله ملی” (طبق نسخه کمونیستی)، نباید عدول کنند. شایان ذکر است که جنبش ملی آذربایجان فاقد صبغه مذهبی است، جنبشی کاملا شهری است و به دلیل وجود لایههای نیرومندی از طبقه متوسط در میان تورکان، جنبشهای آنان، شباهتی به “شورش گرسنگان” ندارد و از اینرو از ویرانگری و رادیکالیسم سیاسی به دور است و نسبت به دیگر جنبشهای اتنیکی در ایران، درجه همجوشی بالایی با جنبشهای سرتاسری داشته و از ظرفیت بالای دمکراتیک برخوردار است. این جنبش، هیچ قرابتی با حیات عشیرتی ماقبل مدرنیته نداشته و از هرگونه رادیکالیسم و خشونتستایی به دور است. بی مهری مرکزگرایان ایران به جنبش ملی آذربایجان علیرغم این خصوصیات مثبت و به دلایل کاملا غیرسیاسی و نشانه غلبه برداشت نژادگرایانه قرن نوزدهمی از سیاست درنزد مرکزگرایان ایرانشهری و ناشی از غلبه دگمهای ایدئولوژیک در نزد چپ مرکزگراست.
۷. در این میان، موضع نیروهای سیاسی توسعهطلب کُوردی میخواهد آزربایجان را در موضع انفعالی دیده و نشان دهد و همچنین میخواهد از دید مرکزگرایان نقش آزربایجان را کم اهمیت جلوه دهد و در پی آن است که صداهایی که از آزربایجان میآید را معیوب و پر نقص نشان دهد.
۸. موکول کردن و تعلیق مبارزه در راه دموکراسی، حقوق بشر و آزادی، به لغو بایکوتی که در برابر حرکت ملی روا داشته میشود و یا حتی به انعطاف در لحن نیروهای نیروهای مرکزگرا، یعنی “مصادره به محال”. این کار در خدمت کسانی است که آرزوی تعطیلی مبارزات آزربایجان و ابدی کردن تبعیضهای ناروا بر علیه هویت تورکی را دارند. در این دریا، هرگز بادِ موافق بادبانهای آزربایجان وزیدن نگرفته است. آزربایجان همیشه، علیرغم باد مخالف، موجودیت خود را حفظ کردهاند. سرنوشت کنونی ما نیز تنها به اراده خودمان بسته است. تورکها همیشه بیچشمداشت مرحمتی از دیگران، راه خودشان را ساخته در آن مسیر پیش رفتهاند. امروز نیز، بیآنکه ضمانتی در کار باشد و بدون اینکه انتظار معجزهای را داشت، سرنوشت آذربایجان و تورکهای ایران به اراده نسل کنونی گره خورده است.
۹. اگر ما در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی هزینه دادهایم و با این حال خودمان را مغلوب تصور میکنیم، نه بخاطر این است که در آن انقلابها شرکت جستهایم بلکه بخاطر “فنا فی المملکت” بودنمان و نداشتن مطالبات ملی مجزا و مخصوص به خودمان بوده است. آلترناتیو این باخت، نه ترک میدان مبارزه، بلکه حضور فعالانهتر در میدان است اما این بار نباید مطالبات ملی خود را از یاد ببریم.
۱۰. ما باید نادیده گرفتن دائمی حقوق و مطالبات آزربایجانیها و دیگر تورکهای ایران از سوی مرکزگرایان و نیز، تاثیر باد ناموافق دائمی مذکور در فوق را در محاسباتمان لحاظ کنیم. از همه مهمتر، هر زمان که این باد ناموافق را حس میکنیم نباید ما دچار شوک بشویم.
۱۱. همه آنچه که اینجا گفته شد، نباید ما را به این فهم اشتباه برساند که میخواهم از شعار اساسا اشتباهِ “تورک به غیر از تورک دوستی ندارد” دفاع کنم. این نوشته همچنین نباید بعنوان دعوتی به ترک میدان مبارزه تلقی شود. تصادفی و یا معجزه نیست که تورکها تا به امروز از صحنه تاریخ حذف نشده و امروز قادر به ایجاد شش دولت مستقل بعلاوه حضور قدرتمند در قالب جوامع تاثیرگذار در دل چند کشور هستند. تورکها برغم وجود همه شرایط ناموافق، قادر به خلق معجزات زیادی بودهاند.
وظیفه امروزی آزربایجان و تورکهای ایران، سختتر از وظیفه نیاکان ما در زمانهای دور نیست. سیاست ادامه دارد، میدان مبارزه گشوده است، ما تنها بازیگر این میدان نیستیم و میدان مبارزه، بجز ما، شامل دوست و دشمن و رقبای ما هم است. آزربایجان میبایستی بر اساس اقتضائات دنیای مدرن، در طرح مطالبه انسان تورک آزربایجانی، با جدیت و قطعیت عمل کند. وظیفه تاریخی حرکت ملی آزربایجان، فهم دقیق چیستی اراده ملی و ترجمه آن به شعارها و پلاتفورمهای سیاسی و مبارزه بیامان و خستگیناپذیر برای تحقق آن است.
۱۲. در کنار دردهای مشترکی که با مردم ایران داریم نظیر دموکراسی، حقوق بشر، برابری جنسی، عدالت اجتماعی و مسائل زیستمحیطی، صدایمان را باید در خصوص تبعیض اتنیکی که به ناحق بر ما روا داشتهاند بلند کنیم. وگرنه میدان سیاست، قهر و ترک را نمیپسندد و اگر ما در صحنه نباشیم، میدان سیاست بی آنکه انتظار ما را بکشد، دست کسانی میافتد که آرزوی نابودی فرهنگی و اتنیکی ما را دارند.