مشکلی که سالها است جمهوری اسلامی با آن درگیر است تبدیل استانهای بزرگ یا مهم به استانهایی کوچکتر است تا بتواند آن گونه که خود میگوید “خدمترسانی به شهروندان ” را به شکل یکسان انجام دهد. گذشته از اختلاف نظری که در مورد عبارت خدمترسانی با مسوولان جمهوری اسلامی دارم، بحث اصلیام در این نوشته این است که آیا خرد سازی استانها واقعا تنها چاره ممکن است یا دلیل این کار عدم توانایی مدیران منصوب شده از سوی جمهوری اسلامی برای انجام وظایف است!
چرا باید مردم شهرهای کوچک آرزوی تبدیل یک شبه شهرشان به استان را داشته باشند؟ چرا بزرگترین نگرانی یک روستایی باید این باشد که روستایش به شهر تبدیل شود تا بتواند از مزایای شهروندی بهره ببرد؟! آیا غیر ممکن است که بدون تبدیل یک شهر به یک استان، یا یک روستا به شهر، آسایش را برای مردم به ارمغان آورد؟ یعنی مسوولان فکر میکنند مردم برای پرستیژ است که میخواهند شهرشان به استان تبدیل شود؟ یعنی در شورشهای دهه هفتاد در شهر قزوین، که به خشونت بسیار انجامید، شورشکنندگان فقط می خواستند که شهر به استان تبدیل شود تا بتوانند “ پز” بدهند؟!
این چه اندیشه اشتباهی است که اگر شهر به استان تبدیل شود امکانات و خدمات بیشتری در اختیار شهروندان قرار خواهدگرفت؟! اگر قرار است همان فرماندار یا شهردار به استاندار تبدیل شود و اوضاع را بهتر کند چرا نمی تواند این کار را در همین پست فعلی انجام دهد؟ آیا مشکل بودجه است؟ بودجه را درست تنظیم کنید نه این که با تبدیل یک شهردار و معاونانش به استاندار و معاون استاندار، فقط حقوق آنها را بالا ببرید و هزینههای بیدلیلی برای ساخت استانداری و ستادهای متفاوت آن صرف نمایید. البته طبیعی است که نمایندگان بی صلاحیت مجلس هم با چنین طرحهایی مخالفت نکنند زیرا یا خود در آن نفع دارند و انتخاب در دوره بعدی را منوط به حمایت از آن میبینند و یا در آن نفعی ندارند و اهمیتی نمیدهند برای استانهای دیگر چه اتفاقی میافتد!
نکند این استان سازیها در راستای شغلآفرینی و حل بحران اشتغال است؟! آن را به فال نیک میگیرم ولی بهتر نیست که شغلآفرینی را در سطوح پایینتر و البته تخصصیتر دنبال کرد که سیستم در عرض رشد نماید نه در طول؟ نمی شود این همه مهندس و کارشناس را که به کارمند عادی و بی تفاوت تبدیل شدهاند وارد حیطه تخصصیشان کرد که هم انگیزه خود را باز یابند و هم کارها به شکل تخصصی انجام شود نه آزمون و خطا؟!
آیا هیچ نابغهای در سطوح بالای تصمیمگیری به این نکته میاندیشد که در ایران به اندازه کافی رقابتهای قومی و منطقهای وجود دارد و ایجاد هر مرزبندی تازهای دامنه رقابتها و درگیریها را افزایش میدهد؟ چرا نباید فقط یک آزربایجان داشت؟ خراسان واحد چه ایرادی داشت؟ چرا تهران که خودش یک استان کوچک به شمار می آمد نتوانست کرج را در میان خود تحمل کند و آن را بار اضافی دانست؟! این یا از ناتوانی شما است که نمی توانید برابری و رفاه را اعمال نمایید و یا از این رو است که نمیخواهید مردم با هم احساس نزدیکی داشته باشند. در هر دو صورت شما محکوم هستید زیرا با گذشت بیش از چهل سال هنوز نیاموختهاید یک کشور را چگونه میتوان اداره کرد.