فمینیسم جنگ با مردها نیست
فمینیسم، جنگیدن با مردا و رو کم کنی نیست.
توانمند کردن جمعی زنانه است، برای اینکه بتونن با داشتن استقلال مالی و مالکیت کامل بدنشون، یک زندگی ارزشمند و انسانی رو تجربه کنن.
فمینیسم یعنی جنبش برابری زنان و مردان.
یعنی زنها – حداقل – به اندازه مردها، در تعیین و تنظیم مسائل انسانی، قدرت و اختیار داشته باشن.
مخصوصا درباره معنا، هدف و فعالیتهای زندگی خودشون.
فمینیسم، احترام گذاشتن به ارزشمندی زندگی همه موجوداته.
چون برای حذف همه اَشکال سلسلهمراتبی و همه سیستمهای سلطهطلبی و برتریجویانه تلاش میکنه.
سیستمی که توانمندسازی جمعی زنان بدون حذف اون نمیتونه اتفاق بیوفته.
تبعیض به ضرر همه است
وقتی زنها به فرصتهای اقتصادی، تحصیلی، اجتماعی و سیاسی برابر دسترسی نداشته باشن، به مردها وابسته میشن.
و این وابستگی، ازدواج رو به معامله و خونواده رو به بنگاه اقتصادی تبدیل میکنه.
تنفروشی، کارگری جنسی و قاچاق زنها هم، آسیبهای اجتماعی دیگهای هستن که ریشه در نابرابری جنسیتی دارن.
مردانگی سمی
با اینکه، دیدگاهها و رفتارهای جنسیتزده، بیشتر، زنها رو هدف قرار میده، اما به مردها هم آسیب میزنه.
نقشهای جنسیتی، مردها رو مجبور میکنه خودشون رو با مردانگی ایدهآلی که جامعه تعریف میکنه، منطبق کنن.
مثلا جامعه میگه مرد باید محکم و مسلط و قوی باشه.
باوری که مردها رو مجبور میکنه با زیادهروی در سکس و خشونت و … مردونگیشون رو ثابت کنن.
یه عالمه تحقیق هست که ارتباط بین باورهای جنسیتی رو با قلدری، پرخاشگری و خشونت خانگی نشون میده.
همینطور این انتظار که مردها نباید احساساتشون رو نشون بدن، با مشکلات روحی و سلامت روان مرتبط دونسته شده.
به این موضوع که اخیرا توجه زیادی هم گرفته، مردانگی سمی یا Toxic Masculinity گفته میشه.
مردانگی سمی به باورهای سنتی درباره مردانگی و تاثیرات مخربش روی مردها، زنها و جامعه میپردازه.
تاثیراتی که در نتیجه تلاش مردها برای تطبیق دادن خودشون با مردانگی ایدهآله.
البته درست نیست که فکر کنیم همه ویژگیهای سنتی که به مردها نسبت داده شده منفی و مخربن.
اما امکان نداره بشه انتظاراتی که نسبت به زنها وجود داره رو تغییر بدیم، بدون اینکه ببینیم چه چیزی مردانگی رو میسازه.
این که بدونیم، زنانگی و مردانگی چندگانه وجود داره و خیلی از ویژگیها بین زنها و مردها مشترکه، قدم مهمی برای تغییر این باورهاست.
برابری زن و مرد یعنی چی؟
برابری، مثل هم بودن زن و مرد نیست.
زنها و مردها مثل هم نیستن.
هیچوقت نبودن.
و قرار هم نیست باشن.
چون اساسا تجربه زنها از دنیا، با مردها متفاوته.
برای اینکه بهتر بفهمید، تفاوت دنیای سفیدپوستها و سیاهپوستها رو در نظر بگیرید.
سیاهپوستها با پیشینه بسیار طولانی و دردناک از بردگی،
تبعیض،
و خشونت،
بدنیا میان،
زندگی میکنن،
و میمیرن.
تجربه اونها از دنیا،
امنیت،
زندگی،
و همه مفاهیم انسانی،
با سفیدپوستها تفاوت زیادی داره.
سیاهپوستها و سفیدپوستها هیچوقت مثل هم زندگی رو تجربه نکردن.
درست مثل زنها و مردها.
هدف از برابری، انکار تفاوتهای زن و مرد نیست.
بلکه فراهم کردن تجربه انسانی برای هردوئه.
برابری زن و مرد یعنی زندگی هر دو ارزشمند شمرده بشه.
برابری جنسیتی چطوریه؟
همه آدمها – فارغ از جنسیتشون – باید حقوق، احترام و فرصتهای یکسان داشته باشن و بتونن در تصمیمگیریها مشارکت کنن.
این برابری باید در تمام بخشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه وجود داشته باشه.
مثلا اینکه پدرها هم بتونن، مثل مادرها، برای مراقبت و گذروندن زمان با کیفیت با بچهها مرخصی بگیرن.
و زنها هم به اندازه مردها برای براه انداختن کسبوکارشون، وام بگیرن و به کمک هزینه دسترسی داشته باشن.
و به اندازه مردها بتونن آتشنشان و خلبان و مدیر و کارگردان و قاضی و شهردار و رییسجمهور بشن.
وقتی زنها عضو مجلس و بقیه شوراهای تصمیمگیرنده نباشن، صداشون شنیده نمیشه.
در نتیجه، سیاستگذاریها و قوانین وضع شده نمیتونه دغدغهها و مسائل زنان رو پاسخ بده.
با توجه به قدرت و اختیار دولت برای تاثیرگذاری در زندگی روزمره، نمایندههای زنان باید در روند تصمیمسازی برای جامعه مشارکت داشته باشن.
فکر میکنید اگه در طول تاریخ، زنان بیشتری نماینده بودن، انقدر طول میکشید که حق رای و حق مالکیت و بقیه مطالبات زنان در جنبش فمینیسم، قانونی بشه؟
چرا زنان سیاستمدار میخوایم؟
-
نصف جامعه زنها هستن
ساختار مجلس و هر ارگان تصمیمگیرنده دیگهای، باید منعکسکننده ساختار جامعه و منافع اون باشه.
اگه زنان، نیمی از جمعیت یک کشور هستن، ساختار مجلس هم باید نیمی مرد و نیمی زن باشه.
البته در یک جامعه دموکرات!
با اینحال، نمایندگی مجلس، فقط قدم اوله.
چون زنها باید نخست وزیر و رییسجمهور هم بشن که بتونن قدرت برابر با مردان داشته باشن و از طریق فعالیت سیاسی روی جامعه تاثیر بگذارن.
-
صدای زنان باید شنیده شه
وقتی زنها نمایندههای سیاسی داشته باشن، دغدغههای اونها بهتر شنیده و فهمیده میشه.
و تاثیر سیاستگذاریها و وضع قوانین روی زنها بهتر مد نظر قرار میگیره.
-
الگوهای موفق کم داریم
فایده دیگه فعالیت زنها در عرصههای سیاسی اینه که الگوی خوبی برای زنان و دختران جامعه میشن.
وقتی که زنها موفق بشن به سطوح بالای پستهای سیاسی راه پیدا کنن، بقیه هم حس میکنن براشون شدنیه.
وقتی تعداد زنان سیاستمدار زیاد میشه، درک و تصویر جامعه از حضور زن در سیاست تغییر میکنه و عادیسازی اتفاق میوفته.
و همین، فرضیات و انتظارات نسلهای آینده و درک اونها از فرصتها رو تغییر میده.
فمینیسم بدنبال عدالته
یکی از جنبههای تبعیض جنسیتی، قدرته.
آشکار و پنهان.
قدرت آشکار، در اختیار کردن موقعیتهای تصمیمسازه: سران دولت، روسای سازمانها و شرکتها.
جنبه پنهانتر قدرت در دست کساییه که میتونن تعیین کنن کی کجا باشه.
تاثیر قدرت پنهان، نه در سطح تصمیمگیری بلکه در شکل دادن فضایی خودش رو نشون میده که منجر به حذف امکان یا فرصتی برای فرد یا گروهی از افراد میشه.
مثلا اصطلاح رجل سیاسی یا مردان سیاست نمونه کلاسیک از این عدم توازن قدرته.
این عنوان، به طور غیر مستقیم زنها رو از مناصب سیاسی محروم میکنه.
بدون اینکه اونها رو به صراحت – در متون قانونی – از مقامهای سیاسی منع کنه.
کمرنگ بودن حضور زنها در سطوح بالای مدیریتی و سیاسی، باعث تداوم عدم موازنه قدرت بین زن و مرد میشه.
فمینیسم منتظر قانون نمیمونه
قانونگذاری، عامل مهمی برای ایجاد برابریه.
ولی رفتار، ذهنیت و فرایند اجتماعی شدن – که هر روز در جریانه – تاثیر بیشتری روی افراد داره.
در واقع، وضع قوانین به تنهایی نمیتونه تمام موانع پیش روی زنها رو برای پیشرفت و زندگی انسانی از سر راه برداره.
چون این موانع:
۱. در نگاه و رفتار روزمره نسبت به زنهاست.
۲. اغلب میراث گذشته است.
۳. و لزوما آگاهانه انجام نمیشه.
از طرفی قانون، برآیند آگاهی جمعی یا collective جامعه است که به فراخور رشد و رسش اکثریت افراد میتونه تحول پیدا کنه.
در نتیجه، رسیدن به برابری جنسیتی، علاوه بر تغییر قوانین، به بازسازی اساسی جامعه نیاز داره.
استقلال مالی زن
یکی از مهمترین مفروضههای فمینیسم استقلال مالی زنهاست.
نداشتن درآمد یا پایین بودن دستمزد زنها، اونها رو به مردان زندگیشون – پدر، برادر، شریک و همسر – وابسته میکنه.
این نیاز و وابستگی، آهنگ رابطه رو تغییر میده.
و روی رفتارها، احساسات و در نهایت تصمیمات هر دو طرف در موقعیتهای مختلف اثر میگذاره.
چون همه چیز رابطه – هر رابطهای – در موازنه قدرت خلاصه میشه.
خصوصا که مردها به خاطر طبیعتشون، نیاز بیشتری به کنترل و ایجاد تسلط دارن.
از طرفی، گزارشهای یونسکو از سراسر جهان، نشون میده مرتکبین خشونت علیه زنان در بیشتر موارد شریک صمیمی اونهاست.
متاسفانه، در موارد زیادی از خشونت خانگی، زنها امنیت مالی لازم برای ترک رابطه – خصوصا با داشتن فرزند – رو ندارن.
بنابراین، توانمندسازی جمعی زنها نمیتونه بدون استقلال مالی اتفاق بیوفته.
و استقلال مالی هم بدون:
- داشتن اشتغال درآمدزا و معنیدار
- آموزش دیدن برای کار
- و رهایی از فقر
بوجود نمیاد.
ژست فمینیستی یا ضرورت؟
استقلال مالی زن برای روز مبادا نیست.
یک نیاز انسانیه.
نیاز به ابراز خود، در قالب فعالیتهای معنیدار، یک نیاز روانی اساسی در انسانهاست.
کسی که میتونه از طریق تواناییهاش، کسب درآمد کنه و هزینههای زندگیش رو دربیاره، احساس غرور و رضایت میکنه.
از طرفی، زنها به اندازه مردها، ظرفیتهای هوشی و خلاقانه برای تولید و نوآوری دارن.
و استفاده از این ظرفیتها، جامعه رو به سمت رشد و تعادل هدایت میکنه.
مگه بچهداری باارزش و بامعنا نیست؟
هست.
اما بچهها بالاخره بزرگ میشن.
و میرن.
و زنی که سالها هویتش رو در رسیدگی به بچه و شوهر خلاصه کرده، برای پیدا کردن معنا و هدف در زندگیش دچار مشکل میشه.
سندروم آشیانه خالی یا Empty Nest Syndrom تجربه مادراییه که تمام زندگیشون رو وقف بچهها کردن.
و بعد از اینکه بچههاشون خونه رو ترک میکنن، دچار افسردگی، استرس و مشکلات هویتی میشن.
مالکیت کامل بدن خود
عامل ضروری دیگه در توانمندسازی جمعی زنان، اینه که روی بدن و تمام تصمیماتی که ظرفیت و توان باروری اونها رو تحتتاثیر قرار میده، کنترل کامل داشته باشن.
این شامل دسترسی به روشهای پیشگیری از بارداری، سقط جنین، زایمان و همینطور مراقبتهای قبل و بعد زایمانه.
متاسفانه، برای سالهای زیاد، جوامع انسانی به جای اینکه زنها رو بخاطر امکان زندگی بخشیدن به انسانی دیگه، ارزشمند بدونه، ازش برای استثمار و سلطه و کنترل زنها استفاده کرده.
بعلاوه، توانمندسازی جمعی زنان نمیتونه بدون رهایی اونها از تمام شیوههای خشونت و اجبار جنسی اتفاق بیوفته:
تجاوز،
آزار جنسی،
و خشونت خانگی.
همینطور، تا وقتی همه آدمها – چه زن و چه مرد – اختیار کامل روی رفتارها و باورهای جنسیشون نداشته باشن، توانمندسازی زنها اتفاق نمیوفته.
اینکه بتونن بدون سانسور، تنبیه، تلافی و هر شکل دیگهای از تبعیض، از حق سلبنشدنیشون برای انتخاب شرکای جنسی و عشقی استفاده کنن.
شریکی که به سن قانونی رسیده و رضایت داره.
پسرها و دخترها هم باید بدون ترس، به برنامه کامل آموزش جنسی، که با حداکثر صحت و صراحت علمی تدوین شده، دسترسی داشته باشن.
فمینیسم از کجا شروع شد؟
فمینیسم، متشکل از چندین جنبش هست که همگی بدنبال از بین بردن تبعیض جنسیتی هستن.
البته نگاه متفاوتی به دلایل ریشهای این نابرابری دارن.
دو رویکرد کلی به فمینیسم وجود داره:
- لیبرال
- رادیکال
فمینیسم لیبرال یا آزادیخواه، روی برابری فرصت و برداشتن موانع مشارکت زنان تمرکز داره.
مثلا حمایت از زنان در نگهداری از فرزندان رو برای اشتغال اونها ضروری میدونه.
و قانون رو مسئول حفاظت از این برابری میدونه.
در مقابل، رویکرد رادیکال یا ریشهای به فمینیسم، فقط دادن حقوق مساوی به زنها رو کافی نمیدونه.
چون معتقده ریشه عدم برابری جنسیتی در مردسالاریه.
مردسالاری سیستمیه که بر توزیع نامتوازن قدرت بنا شده.
و مردها رو به صِرف جنسیتشون در الگوهای برتریطلبانه و سلطهجویانه قرار میده.
به همین دلیل، فمینیسم رادیکال، تغییرات ریشهای و بنیادی در هنجارها و نهادهای اجتماعی رو برای حذف اعمال و رفتار جنسیتزده و رسیدن به برابری ضروری میدونه.
موج اول فمینیسم: حق رای
حق رای یکی از اساسیترین حقوق یک انسانه.
چون امکان انتخاب دولتی رو بهمون میده که نماینده دیدگاههای همه افراد باشه.
موج اول فمینیسم، که به جنبش حق رای هم شناخته شد، تلاش کرد که نابرابری در حقوق اولیه زنان رو از بین ببره.
این جنبش بدنبال این بود که زنها مستقل از مردان به رسمیت شناخته بشن تا جایگاه اجتماعی برابر پیدا کنن.
موج اول در سراسر دنیا، از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت و باعث شد زنان در کشورهای مختلف – یکی پس از دیگری – حق رای رو بدست بیارن.
موج دوم فمینیسم: جنگ سکس
فمینیسم در دهه ۱۹۶۰ روی حقوق قانونی و اجتماعی زنان متمرکز بود.
موج دوم با عنوان جنگ سکس هم شناخته میشه، چون موضوعاتی که تا قبل از اون تابو تلقی میشد رو به بحث گذاشت: حقوق باروری، خشونت خانگی، مسائل جنسی و پورنوگرافی، … .
موج سوم فمینیسم: درهمتنیدگی
بازخیزی که در دهه ۱۹۹۰ اتفاق افتاد، از دستاوردهای حقوق شهروندی و انسانی زنها به درهم تنیدگی ویژگیهای هویتی رسید.
نظریه درهم تنیدگی یا Intersectionality میگه همه آدمها با ویژگیهای مختلفی هویتیابی میشن:
جنسیت،
نژاد،
طبقه،
گرایش جنسی،
توانایی و معلولیت،
و … .
این ویژگیها با همدیگه همپوشانی دارن یا به اصطلاح، در جایی به هم میرسن.
در واقع، موضوع اصلی در موج سوم این بود که تجربه افراد از سرکوب و به حاشیه رونده شدن، به جنبهای از هویتشون بستگی داره که زیر نظر گرفته میشه:
مثلا زنان سیاهپوست در قالب جنسیت و نژادشون خلاصه میشن.
یا مردان معلول فقیر، با جنسیت، معلولیت و طبقه اقتصادی-اجتماعیشون تعریف میشن.
موج چهارم فمینیسم: سوشال مدیا
نظریه درهمتنیدگی و استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی، توجه بیشتری رو به سمت هنجارهای جنسیتی و به حاشیه روندن زنها در جامعه هدایت کرد.
و موج چهارم برابری جنسیتی رو براه انداخت:
کمپینهایی مثل me-too# که با هشتگ منم همینطور، زنها رو تشویق کرد درباره تجربهشون از آزار و خشونت جنسی در محیط کار حرف بزنن.