می توان علایم بسیاری از نشانه های فروپاشی جامعه ایرانیان را برشمرد.
بیکاری گستره در جامعه ایران، بیکاریی که به نارضایتی عمومی بدل شده است. بیکاری مرض مضمنی است که از دوران ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجان خودش را بشکل تدریجی نشان داد. کارگران، هم کار می خواهند و هم حقوق معوق و اده نشده یشان را طلب می کنند. برای همین هم، بخشی از جامعه بظاهر روشنفکری ایران از “جنبش کارگری” سخن می گفتند.
بیکاری، از ماه های نیمه دوم سال ۱۳۹۶ به بحران عمومی بدل شده است. صدها کارخانه مونتاژ و کارگاه هایی که برای کارخانجات مونتاژ قطعه تولید می کردند، بشکل عصیانی دست به اعتراض زده اند.
در این میان، دولتمردان از همان دوران هاشمی رفسنجانی، تصور می کردند که در دوران جنگی که ایرانیان به عراق تحمیل کرده بودند، دولت بجای ایجاد اشتغال، پول چاپ کرده و به دست مردم داده بود. دولتمردان تصور می کردند که باید این پول ها را از دست مردم خارج کرد تا بتوان به آن پول ها سمت و سو داد. برای همین هم، دولت به دولتمردان خود و سازمان های وابسته به سپاه و بسیج، نیروی انتظامی و … اجازه داد تا صندوق های قرض الحسنه، موسسات مالی اعتباری، بانک و … تاسیس بکنند تا به هر نحو و شکلی شده، پول ها را از دست مردم در بیاورند.
بعد از مدتی، این موسسات مالی و شبهه بانکی که با اجازه و تظمین بانک مرکزی فعالیت کرده بودند، هزاران میلیارد تومان و میلیاردلار دلار مردم را دزدیدند و راهی کشورهای خارجی شدند.
ثروتمند شدن به یک هدف بدل شد. شرکت های خصوصی تاسیس شدند و هزاران میلیارد پول مردم را جذب کردند ولی ناگهان، ناپدید شدند.
این همه، باعث شدند تا بخشی از جامعه را “مالباختگان” بنامند که دارایی هایشان را سودجویان وابسته به حاکمیت در بخش دولتی، نیمه دولتی و بخش خصوصی دزدیده و ببرند. این گروه هم مانند کارگزان از نیم دوم سال 1396 به خیابان ها آمدند و اعتراضات آن ها به همراه اعتراضات کارگران شدت گرفت و به حدود یکصد شهر سرایت کرد.
تا سال ۱۳۹۶ ورشکستگی های اقتصادی وجود داشت و تعدادشان هم زیاد بود اما در این سال، صدها کارخانه و شرکت ورشکسته شدندو بانک ها و موسسات مالی و پولی و اعتباری دولتی و نیمه دولتی و خصوصی به دره ورشکستکی افتادند.
در کنار این مصایب، دولتمردان، مدیران دولتی، نمایندگان مجلس، آقازاده ها به دزدی های نجومی و چند هزار میلیارد تومانی دست زدند.
هر چه قدر حقوق و پاداش دولتمردان و افراد حکومتیب بالاتر می رفت، اشتیاق برای بدست آوردن پول و ثروتمند شدن در بین جامعه هم عمیق تر می شد و به هدف زندگی هر انسان ایرانی بدل می شد.
پولدار شدن به هر قیمیتی، روش و منش زندگی انسان ایرانی بدل شد. دین و ایدئولوژی انسان ایرانی ثروتمندی سد. برای بدست آوردن پول، قاچاق آثار باستانی و زیر خاکی رونق گرفت که سر این سلسله به آقازاده های وابسته به رهبران سیاسی و دولتمردان عالیرتبه بسته شده بود.
با آن که خرید، فروش، تولید و نگهداری الکل در ایران و در قانون ممنوع است و مجازات بسیار شدیدی دارد اما آقازاده بودن و شرکت های وابسته به سپاه پاسداران و بسیج و اطلاعات و پلیس، این امتیاز را می دهد که براحتی و از طرق قاچاق قانونی از بنادر قانونی که خود دولت آن ها را غیر قانونی می نامدف صورت بگیرد و به فرهنگ عهمومی بدل شود.
سکس و فروش سکس دختران جوان در داخل کشور و در میان همین مردم، فروش زنان و دختران به توریست های خارجی مسلمان و غیر مسلمان، صادرات دختران و زنان جوان به کشورهای دور و نزدیک و تبدیل شدن ایران به “بهشت فاحشگری زنانه و مردانه” هم از راه های درآمدهای هنگفت و ساده پولدار شدن بود.
ایران سکس، به “برند” بدل شد. از کشورهای آسیای جنوب شرقی هم سبقت گرفت. چرا که در پس ماجرا، دولت ایران و نهادهای نیروهای مسلح قرار داشتند.
در این میان، زنان چنان فریفته ثروتمند شدن شده اند که در عین زمان، هم شوهر دارند و هم دارای چندین دوست پسر هستند. هم عیاشی می کنند و هم از مزایای مالی و تفریحی عرضه سکس به مشتریان بهره مند می گردند.
اغلب مردان ایرانی هم دارای چندین زن صیغه ای و دوست دختر هستند. عجیب نیست که زنان و دختران و مردان می دانند که شریک سکسشان، با مردان دیگری هم که او می شناسد، عین همین رابطه را دارند.
از طرف دیگر، بسیاری از مردان و زنان، بطور دسته جمعی و بقول خودشان “صربدری” سکس می کنند و زنانشان را با دوستان دیگر معاوضه می کنند. این نوع رفتار، در میان ایرانیان، عین روشنفکری و ترقی محسوب می شود.
چرا که دولت و سیستم سیاسی و دینی، این نوع رفتار را رفتاری مورد قبول ملل توسعه یافته در غرب و پیشرفته توصیف کرده بودند. ایرانی مقلد هم می خواهد پیشرفت بکند و پولدار هم بشود. اولگوی پیشرفتش هم غرب سکسزده است. پس چرا ایرانی نتواند براحتی “غربی” شود. آن هم فقط با عرضه سکس ارزان، نه با کارکردن بسیار زیاد و سخت.
بسیاری از رفتارهای ایرانیان نه در چهارچوب قانون و مقرارات، نه در چهارچوبه اخلاق مورد پذیرش اجتماع و دین هستند. جامعه ایرانی دارای یک شخصیت نیست. دوشخصیتی هم نیست بلکه جامعه ایرانی به بیماری “مالتی شخصیتی” مبتلا شده است.
جامعه و افراد ایرانی در عین حال، هم متدین هستند و هم ضد دین. هم بسیار ناموس پرست هستند و هم ضد ناموس. هم بسیار از اخلاق سخن می گویند و هم شدیدا ضد اخلاق هستند. به خانواده بشدت معتقد هستند اما خانواده، سست ترین عنصر اجتماعی اجتماع ایرانیان است. از عشق و محبت دم می زنند اما عشقشان یک روزه هم نیست و چندین سکس پارتنر دارند. از راستی گویی و صداقت سخن می گویند و به دنبال چنان ایده آل هایی می گردند اما دروغ گویان حرفه ای هستند. در پی وفا هستند اما بی وفایی روش زندگی آنان است. قسک می خورند وو عهد و پیمان می بندند که متعهد بمانند اما براحتی پلک بهم زدن، عهد و پیمان های اخلاقی، حقوقی و قول و قرارهای انسانیشان را می شکنند.
دولت و با انقلاب، دوخانیات و سیگار دود کردن را به “حق کوپنی” جامعه بدل کرد. همه می خواستند، حقوق حقه خودشان و سهمشان را از دولت و سیستم دریافت دارند. شرکت های دولتی دخانیات و سیگار، بیشترین بهره را بردند. دانشگاه ها، سوسیال-کمونیست ها در مقابل این طرفند سرمایه دارانی که دود می فروختند و بیماری می کاشتند، سکوت کردند تا انقلابی بمانند.
اما دود کردن سیگار، آغاز راهی بود که به “مصرف تفننی مواد مخدر” و سپس بیمکاری دایمی اعتیاد منتهی می شد. دولت و دستگاه های ضد انسانی و افکار یک شبه پولدار و میلیاردر شدن در ایران، انواع مواد مخدر و افیونی را تولید، وارد و به بازار عرضه کرد. بزرگترین بازار مواد مخدر در ایران سازماندهی شد. هزاران میلیارد تومان سود را نسیب “برادران قاچاقچی” کرد.
ظاهرا دولت با مواد مخدر مبارزه می کرد. دادگاه ها برای چند گرم مواد افیونی، افراد را از دار آویزان می کرد ولی در حقیقت، این ظاهر مبارزه بود و در راه حذف قاچاقچی رقیب در جریان بود و شکل قانونی داشت. یعنی،ایران تنها کشوری است که به پشتوانه قانون، مافیاهای مواد مخدر، همدیگر را تصفیه می کردند.
آن ها در این مبارزه، سازمان های جدید پلیسی را هم تاسیس کردند. بر اساس ماموریت این سازمان ها، بازار مواد مخدر در همه شهرها و روستاها را شناسایی کردند. هر کجا موادر مخدر کمتر بود را در روی نقشه به عنوان “نقطه سفید” نشانه گذاری کرده و نحوه ورود به بازار منطقه سفید را بطور علمی بررسی کردند و سپس در مدت کوتاهی، به بازار پر سود بدل کردند.
یک زمانی، ایران مقصد مواد مخدر نبود بلکه گذرگاه مواد مخدر بود ولی اکنون، ایران مقصد انواع مواد افیونی است.
قاچاق، به سیاست اقتصادی دولت بدل شد. ده ها هزار کرد را به قاچاقچی بدل کردند و حتی برنامه هایی برای بیمه قاچاقچیانی که برای دولت کار می کردند هم تهیه کرده اند. دیگری چیزی در ایران موجود نیست که مشابه آن البته با تنوه در انواع و اقسام رنگ و کیفیت وارد ایران نشود. شاید یکی از علل اصلی بیکاری و ورشکستگی کارخانجات تولیدی (حتی کارخانه های مونتاژ) واردات از طریق قاچاق است. قاچاق، در کیف یا در بدن افراد و به تعداد محدود جاسازی نمی شود بلکه با کامیون ها حمل و نقل می شود.
قاچاق انسان و بخصوص اجزای بدن انسان هم در میان کالاهای قاچاق بسیار مهم است.
در عین حالی که ایران این همه بیماری اخلاقی، اجتماعی، فکری و … دارد اما او این تیرک ها را در چشم جامعه ایرانی نمی بیند. اما تلاش می کند تا در چشم دیگر ملل و کشورها، مو را ببیند و به آن ها اعتراض بکند.
ایرانی، همه دنیا را به بی اخلاقی، فساد، بی دینی، جهنمی، و … متهم می کند. مدعی است که ایرانی می تواند، جامعه جهانی و بشریت را نجات دهد و اتفاقا تنها راه نجات جامعه جهانی و بشریت در دستان ایرانی است و با ایرانی شدن جوامع دیگر، دردهای انان درمان خواهد شد.
ایرانی فراموش می کند که در چه باتلاقی زندگی می کند. ایرانی، آن قدر در این باتلاق و منجلاب مانده و زندگی کرده که رنگ . عطری به غیر از رنگ و بوی باتلاق را نمی شناسد.
برای همین هم، هر ایرانی (اغلب ایرانی ها) دیگر افراد، قوم و ملتی را متهم به یگ چیزهایی می کنند که خودشان هم از آن چیزی که متهم می کنند، شناخت، تصویر، درک و فهم مناسبی ندارند.
شاید ایرانی “اتهام” می زند تا در زندگی در گندابش را در وراء و پشت آن پنهان بکند. ایرانی تلاش می کند تا با وارد کردن تهام های رنگارنگ و حرکت های وقیحانه اش، رقیب فکری، سیاسی یا دینی خودش را کنار زده یا در صورت ممکن، نابود سازد.
او نمی تواند افراد، ملل، اقوام، افکار، دانتشمندان و متفکران غیر خودی را تحمل کند. وجود دیگرانی عاقلتر و بهتر و برتر از او در عرصه فکری، سیاسی، اجتماعی، آموزشی، دینی، آزادی، دموکراسی و … به او آسیب می زند. او را بیش از پیش در منجلابی که گرفتارش شده است، غرق می کند. او راهی خروجی از آن باتلاق در پیش چشمش ندارد. با حمله به دیگران، با توهین به دیگران، با فحش به دیگران، با جوک گفتن بهخ دیگران، با تحقیر دیگران، می خواهد دردهایش را تسکین بدهد. او به مواد مخدر نیاز دارد تا دردهای عقب ماندگی های فکری، سیاسی، اجتماعی، علمی، اقتصادی و … را کمی تسکین بدهد. فحش، توهین، پرخاش، عصبانیت، عصیات و ضدیت ایرانی با همه (ایرانی علیه همه) برای تسکین دردی است که نمی تواند برایش چاره و درمانی پیدا بکند. او می خواهد دردش را سریع و ساده درمان کند. درمانی که در کوتاه مدت جوابش را بدهد و آن چیزی نیست جز فرهنگ افیون و اعتیاد به مواد مخدر روانی: بحش.
ایرانی در پی تحقیق علمی برای یافتن راه حل های علمی برای دردها و بیماری های سیاست، اجتماع، دین، اخلاق، اقتصاد و …ش نیست. برای همین است که سیاستمداران و روشنفکران ایرانی،علاقه شدیدی به راه حل ساده و سریع و آماده دارند. آن ها در اولین پیچ، یا اولین پله، اولین سربالایی که مقداری صبر، زحمت، تحمل و کار سخت لازم دارد، به برقراری دیکتاتوری نظامی همانند دوران رضا پالانی، روی می آورند. اولین راه حل آن ها، “دیکتاتوری” است. در حقیقت، دیکتاتوری، مامن و پناهگاه سیاستمداران پان ایرانیست است. آن ها با دموکراسی واقعی، با لیبرالیسم، با حقوق بشر، با رفاه، و … در جامعه میانه خوبی ندارند.
برای همین است که نمی توانند راهی به غیر از جنگ با مردمان دیگر در ذهن داشته باشند. برای پیدا کردن راه حل های سیاسی هم وقت و انرژی صرف نمی کنند.
لذا، ساده ترین تفکر سیاسی ایرانی، جنگ، اشغال و داد و فریاد بر علیه دیگر ملت ها، کشورها، ادیان، فرهنگ ها، نژادها، تاریخ ها و … است.
ایرانی معتاد، در دوران کودکی اجتماعی است که نمی تواند راه حلی جز داد و فریاد و پرخاش برای روابط بین خود و دیگران تصور بکند.
او سر ستیز و جنگ با همه دنیا را دارد. حتی نمی تواند چنان و.اقعی دنیا را ببیند که بفهمد، تعدادجمعیت او بسیار ناچیز است. سلاحی برای جنگ ندارد. پولی برای مقابله با دیگرانی که دشمن تصور می کند، ندارد اما “شعار مرگ بر …” علیه هر فرد و هر جمعیت، هر فکر، هر دین، هر مذهب، هر قوم، هر کشور، هر حکومتی که “من” ایرانی نمی خواهد، فریا می زند. بارها و بارها سفارتخانه های خارجی را اشغال می کند.
ایرانی، نمی تواند برای دردهایش، درمان تهیه کند اما خودش را “بهترین” دنیا می داند. در سایه وهم برگرفته از مواد مخدر باستانگرایی و … تصور می کند که عاقل ترین انسان روی کره زمین است. دیگران، اگر در اقتصاد، مدیریت، تکنولوژی، علم، تحقیق، و … بجایی رسیده اند، در سایه ایرانی به آن جا رسیده اند. اگر ایرانی نبود، دنیا خیلی عقب مانده تر از ایرن بود.
ولی باید بدانیم که متوسط “آی کیو” ایرانی پایین تر از متوسط هوش دیگران است.
چرا که متوسط هوش جمعیت اکثریت کشورها عدد ۱۰۰ است ولی متوسط “آی کیوی” یا هوش ایرانی با ۱۶ عدد کوچکتر، عدد ۸۴ است. او نمی خواهد این درد را در خود ببیند و برای درمانش اقدامی بکند.برای درمان این درد، چاره ای ندارد تا این که چشمانش را بسته، دهانش را باز کرده و فریاد بزند که “نه!” ایرانی “باهوشترین” ملت دنیا است.
تنها چیزی که ایرانی شاید کمی بهتر از دیگران بداند و در آن مهارت داشته باشد، “نداشتن فکر و ایدئولوژی بشری و انسانی” است. ایرانی، دینش را هم به دروغ و چند رویی آلوده و دین را هم پلشت کرده است.
او، بدون خواندن ده ها کتاب، دیندار می شود. بدون این که ده ها کتاب علمی جدید بخواهند، مدعی می شود که بر اساس تحقیق، دینش کامل نیست و می خواهد از این دینی که دارد، بدر آید. خوشحال می شوی ولی وقتی عمل بعدی ایرانی را می بینی، می دانی کهع او ترجیح می دهد از جاهی در آمده، به چاله ای بیفتد. او عاشق چاله هایی است که از قبل برای انسان ها کنده شده اند.
مثلا، ایرانی روشنفکر، “تحقیق!!! می کند و در می یابد که اسلام، دینی نیست که او می خواهد (تا پناهنده شود) لذا از اسلام خارج یا “مرتد” می شود. از دین رسمی-شیعه-پانفارسیستی به دین دیگری (مسیحیت، بودایی، یهودیت و …) در می آید که در باره آن دین جدید هم هیچ نمی داند. از جهل دینی، به جهل دینی دیگری می غلطد. این ضدیت با دین جامعه خود و روی آوردن به دین جدید، می توانست تاثیر مثبتی داشته باشد، اگر او ارتدادش را بر اساس تحقیق و مطالعه چند ساله انجام می داد ولی او آدمی دم دمی مزاج و احساساتی است. حال که دینش را تغییر داده است، خودش و تاریخش رو جامعه اش و … را تحقیر خواهد کرد. دینش را تغییر داده است، نه نگرش و زاویه دیدش را.
نگرش تحقیرآمیز به ملل، اقوام، ادیان، فرهنگ ها و … درایرانی،نهادینه شده است. در عمق وجود و فکر و جهان بینی ایرانی رسوخ کرده است.
ایرانی بطور عمیق دچاز تفکر نژادپرستی است. نژادپرستی هم با حقوق انسان و انسان ها، با حقوق اقوام و ملت ها، با حقوق فکری افراد و جمعیت ها، با آزادی و دموکراسی ای که موافق نظر رسمی او نباشد، مخالف است. نمی تواند فکر و عقیده یا انسان دیگری که همرنگ فکر و خون و فرهنگ او نیست بپذیرد. او را به جاسوسی متهم می کند. از طرف دیگر، خودش به جاسوس برای دولت بدل می شود تا در جهت سرکوبی آزادیخواهان، فعالان حقوق بشر، دموکراسی خواهان فعالیت بکند.
ایرانی مجبور شده است تا بعضی از مفاهیم را بلغور بکند ولی به آن ها اعتقاد ندارد. آن ها را برای اجرای نمایش در روی سن و پرده لازم دارد. آن ها برای ایرانی خیلی فانتزی و غیر ضروری هستند.
او از حقوق بشر، حقوق فردی افراد و حقوق جمعی و اجتماعی افراد سخن می گوید اما مخالف رسمی شدن زبان های مادری در ایران است و فقط رسمیت یک دین، نژاد، زبان، فکر و … را قبول دارد. با بقیه و رنگارنگی مخالف است. برای او یک رنگ وجود دارد و دیگر رنگ ها را باید با رنگ مورد نظر او پوشاند.
ایرانی، هیچ حقوق را برای ملل تورک، عرب، بلوچ، کرد، لر، مازنی، گیلکی و .. برسمیت نمی شناسد. اگر کسی از این حقوق، برای آن ملل و آن انسان ها سخن بگوید، متهم به “تجزیه طلبی” می شود.
آیا همین رفتار او نشان نمی دهد که ایران در ذهن او تجزیه شده است؟
تجزیه ایران چنان در ذهن او عمیق افتاده است که او نمی تواند با هیچ سیرشومی (چسبی) آن تکه های ایران را بهم بچسباند. یعنی، ایرانی هایی که مخالف تجزیه ایران هستند، در ذهنشان، ایران را به چند ملت و چند ناحیه جغرافیایی تجزیه کرده اند. خود ایرانی باور و ایمان دارد که ایران تجزیه شده است. برای همین هم هیچ تلاشی برای اتحاد دوباره ایرانیان نمی کنند. تنها تلاش او، اتهام زدن است. هیچ کار دیگری از دستش بر نمی آید.
این تجزیه زمانی رخ داده است که ایرانی، زبان و لهجه دیگر ملت ها و اقوام ساکن نواحی مختلف ایران را تحقیر می کند. عقده حقارت او، در زمانی اوج می گیرد که افراد غیر فارس زبان، می خواهند به زبان فارسی سخن بگویند. آن افراد در زبان مادری خودشان بدون لهجه هستند و مانند هر کس دیگری، در زبان دوم و سوم و چهارمی که مجبور به یادگرفتن شده اند، دارای لهجه هستند.
یعنی ایرانی (فارس) بجای این که از تلاش آگاهانه و ناآگاهانه افراد غیر فارس برای سخن گفتن به زبان فارسی تقدیر و تشکر بکند و آن ها را تشویق بکند تا زبان فارسی را یاد بیشتر یاد بگیرند، ایرانی آن افراد غیر فارس زبان را تحقیر می کند تا به دشمن فارس بدل سازد.
اگر غیر فارس زبان، بر رسمی شدن و آموزش عمومی و اجباری زبان خود در ایران اصرار بورزد، ایرانی، او را به “جاسوسی” و “عامل بیگانه” بودن متهم می کند تا به آن افراد و جمعیت ها حق تفکر، خواست، حقوق، و … ندهد. این هم بخشی ار تلاش برای تجزیه ایران است. چرا، ایرانی آنان را متهم می کند؟
چون می خواهد برای سرکوب کردن حقوق انسانی آن افراد و جمعیت ها، آزادی عمل بیشتری داشته باشد.
در نتیجه، می توان ادعا کرد که “روشنفکر ایرانی، روشنفکر نیست.”
یعنی، روشنفکر ایرانی، تنها بلد است، حرف های عامه پسند و “شاعرانه” برای گذاشتن در ویترین را برزبان بیارود.
اگر شیوه و منش روشنفکری ایرانی، در یک قرن گذشته، در ایران وجود داشت، ایران کنونی، در حال فروپاشی و نابودی نبود.
اگر ایرانی دارای روشنفکر بود و روشنفکر داشت، نتیجه اش آن چه هم اکنون در ایران در جریان است، نمی بود.
اگر وضع حاکم، نتیجه روشنفکری ایرانی بوده و هست، پس روشنفکری ایرانی در خلاف جهت روند تاریخ و اقتصاد و علم و سیاست و رفاه و امنیت و دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و … رفته است.
“نتیجه”، از مفید و مثمر ثمر بودن روشنفکری ایرانی سخن نمی گوید. “نتیجه” القاء می کند که در ایران روشنفکر نبوده است.
آنچه روشنفکر ایرانی نامیده می شود، افرادی با نوعی ظاهر متفاوت (فوکولی، ریش بزی، سیگاری، پیپ بدست، مو بلند، کلاه کج، ریشو، اتو کشیده، بی اخلاق، و … معتاد) بوده اند و هستند که همیشه فکر قالبی یا مونتاژکار یا کپی کارداشته اند. آن ها مقلدانی بدون خلاقیت و نو آور بوده اند. نه برای بشریت و نه برای ایرانیان چیز جدیدی، در هیچ عرصه ای، ارائه نکرده اند.
تنها، بعضی ها ممکن است که شعر متفاوتی گفته باشند اما راه جدید برای حرکت جامعه رو به جلو باز نکرده اند.
روشنفکر ایرانی، توسعه سیاست، اجتماع و توسعه فکری در ایران را به تقلید از غربی که دیده یا شنیده بودند، در “تغییر ظاهر” افراد می دیده اند و می بینند.
از زمان تسلط رضا پهلوی بر این جغرافیا تا امروز، تلاش روشنفکر ایرانی بر تغییر نام ها استوار بوده است. بر عوض کردن کلاه ها بوده است. کلاه غربی بجای کلاه سنتی. تلاش می کردند تا لباس های مردانه را از تن مردان در آوردند، کت و شلوار بر تن ایرانیان بکنند. کروات بر گردن ایرانی بیندازند. همیت کردند تا لباس زن ایران را تغییر دادند. بی حجابی را اجباری کردند. بعد از مدتی، بعد، روسری و چادر را از سرش به زور سر نیزه پایین کشیدند. بعد از مدتی با زور زندان و محکمه، حجاب را بر سرش کردند. لباس غربی بر تن زن کردند. بعد زن “خیابان انقلاب” راه انداختند. در هر حالتیف روشنفکر ایرانی “حق انسان برای انتخاب نوع پوشش” را از زن و مرد ایرانی می گرفت. او تصور می کرد که با نوع شانه کردن مو، کشیدن سیگار، نوشیدن الکل، مصرف افیون، کفش ورنی، لباس با فلان مارک خارجی، کلاه و عینک فان، روشنفکری در ایران اتفاق خواهد افتادو آنان به درون و فکر انسان ها اهمیت نمی دادندو در فکر تغییر ظاهر بودند. چرا؟
چون تغییر ظاهر برای آن ها شرکت و پول و ثروت همراه می آورد اما تغییر اندیشه ها، منافع مالی روشنفکر و الیت ایرانی را بخطر می انداخت.
روشنفکر ایرانی، ساختمان دانشگاه های مختلف در تعداد بسیار زیادی و مانند دبیرستان را ساخت. ارتش را با انواع سلاح گرم، بدون پشتوانه تولید داخلی، مسلح کرد. اداره ها رنگارنگی راعلم کرد. مجلس و نمایندگان را، قوه قضائیه و دولت با وزرای را تولید کرد.
کارخانه های بسیار زیاد اما مونتاژکار از غرب و شرق وارد کرد.
میلیون ها مهندس، معلم و استاد دانشگاه تربیت کرد.
ده ها میلیون دختر و پسر را وارد دانشگاه ها کرد و عمرشان آن جوانان راد در آن جا بر باد داد.
هزاران نشریه روزانه، هفتگی، ماهانه، فصلنامه، سالنامه؛ گاهنامه، ده ها رادیو، ده ها شبکه تلویزیونی، ده ها شرکت تولید فیلم و سریال، صدها ساکن نمایش فیلم، نمایش، کنسرت و … تاسیس کرد اما ایران از نظر فکری، آزادی، روشنفکری، آزادگی، حقوق، دموکراسی، اخلاق، اقتصاد، تعلیم و تربیت، دین، ایدئوولوژی، … تغییری نکرد اما هر روز بیشتر از روز قبل به بن بست نهایی و فروپاشی نزدیکتر می شد.
حال، می بینیم که جامعه در حال فروپاشی و نابودی است. نه آن روشنفکر، نه آن معلم، نه آن استاد دانشگاه، نه آن متخصص، نه آن نماینده مجلس، نه آن شوراها، نه آن ارتش و نیروهای مسلح، نه آن همه کتاب های تاریخی و باستانگرایی، نه آن همه تغییر اجباری لباس، نه آن همه مد، نه آن همه عمل جراحی زیبایی، نه آن همه دختران خیابان انقلاب، نه آن همه فیلسوف، جامعه شناس و اقتصاددان، نه آن همه روانشناس، نه آن همه حقوقدان، نه آن همه دادگاه و قاضی، نه آن همه کارخانه مونتاژ، نه آن همه مراکز مطالعات استراتژیک، نه آن همه مراکز دینی، نه آن همه مسجد و منبر، نه آن همه زاری و شیون، نه آن همه اتهامزنی، نه آن همه “مرگ بر …” …نه آن همه سکس و فحشاء، روشنفکری نیاورده است. ایرانی همان است که بوده است و حتی بدتر شده و عقب گرد هم داشته است.
فقط، ایران و ایرانی را به بازار مصرف فکر و تولیدات صنایع غربی-شرقی بدل کرده اند.
ظاهر ایران، از نوک پا تا فرق سررا بارها و بارها تغییر داده اند اما هیچ تغییر در ایرانی دیده نمی شود. علم و تکنولوژی دست بدست هم داده اند و ظاهر افراد و مملکت را تغییر داده اند اما درون ملت و افراد همان مردمان عقب مانده، زیست می کند. فکر و نگرش ایرانی تغییری نکرده است بلکه به جمود فکری مبتلا شده است. آلزایمر هم گرفته است. پذشته اش را فراموش کرده است. نمی داند، کجا بوده و کجا می خواسته برود.
یکی از آفت های ایرانی بودن، غوطه ورشدن در رشوه و فساد اداری است و هیچ کاری در ایران پیش نمی رود الا این که پای رشوه در میان باشد. در حالی که هم رشوه گیر، هم رشوه دهنده با رشوه مخالفت می کنند.
در ایرانی که رو به زوال درونی است و از دورن در حال فروپاشی است، تعهد بر حاکم و رئیس، بر داشتن تخصص ارجح است.
مدرک گرایی دانشگاهی مد روز است و ملایش هم می خواهد یک مدرک دانشگاهی داشته باشد. بیسوادش هم می خواهد یک مدرکی را با دادن رشوه و پول بخرد تا بتواند ادعای تخصص داشته باشد. به هر حال، زمان در حال تغییر است و تخصص حرف اول خواهد بود اما کدام تخصص و از کدام دانشگاه؟
مگز نه این که دکتراهایشان از دانشگاه های خارجی هم قلابی در آمد. دانشگاهی که مدرکش، و ده ها میلیون فارغ التحصیلش دردی از دردهای این جامعه را درمان نکرده است، برای چه فایده ای در نظر گرفته شده است.
در سایه این دانشگاه ها، از تعداد کتابخوان ها و روزنامه خوان ها هم بسیار کاسته شده است. تیراژ کتاب ها و روزنامه ها شرم آورد است. مگر نه این که این دانشگاه رفته ها باید کتاب تولید می کردند؟ و آن دسته دیگر از دانشگاه دیده ها هم آن ها را خریده و می خواندند؟
در دانشگاه ها “علم” به دانشجو یاد داده نمی شود. تقلید یاد می دهند. دانشگاه های ایرانی مرکز آموزش علم و تخصص علمی نیست. دانشگاه ها مانند دبیرستان ها عمل می کنند. آموزش های دانشگاهی بر فکر، اندیشه، رفتار و کتابخوانی دانشگاهیان و عموم جامعه تاثیر منفی گذاشته است. در عموم جامعه، علاقه و اشتیاق به مطالعه را نابود کرده است. در جامعه، کتاب های جدی و مهم و مورد نیاز جامعه تولید نمی شود.
دینداران و ملایان و مراجع دینی هم بیش از گذشته به پول و پولگرایی مبتلا شده اند. دین و حوزه های علمیه و مراجع دینی هم استقلال خودشان را از دست داده اند و به بازیچه سیاست و دولت بدل شده اند. در حقیقت، دولت، ارتشی از ملاها تشکیل داده است.
بر همین مبناست که دین در ایران، بی ارزش شدن شده است. بنام دین، دزدی های گسترده ای رخ می دهد. مقدسات و اخلاقیات سابق که پشتوانه تاریخ-دینی داشته اند، تحقیر می شوند. دین اسلام، مذهین [مذهب] شیعه، پیامبر، امامان و افراد مقدس سوژه جوک خنده بازار شده اند.
در همین حال، به خرافاتی در لباس و رنگ دین و افراد مقدس دینی اقبال می شود. خرافه گرایی دینی، خرافه گرایی باستانی رو به گسترش است که افراد را از واقعیت اجتماعی دور می کند و به افیون تاریخی و دینی مبتلا می سازد.
رفتارهای خشونت آمیز نسبت به دیگران و بخصوص نسبت به زنان داستانی غم انگیزتر است. ایرانی، عشق و خشونت را با هم اشتباه گرفته است. عاشق یا معشوقش را شکنجه می کند و می کشد. وفا نشان نمی دهد.
لیستی از مسایلی که علایم زوال و فرو پاشی ایران هستند، از این قرار است:
رواج چند همسری، رواج چند دوست دختری، رواج چند شوهری و چند دوست پسری، رواج کلاهبرداری مالی، رواج چک های بلا محل، رواج قسم های دروغ، رواج دزدی ها از ادارات و سازمان ها و شرکت ها،
تغییر نگرش اخلاقی جامعه از ارزش های مثبت اخلاقی به ارزش های منفی اجتماعی. یعنی هر چه ارزش های اخلاقی مثبت و مورد قبول جامعه بوده، جای خودشان را به ارزشهای ضد خود داده و ضد ارزش ها بدل شده است.
رواج زیبایی مصنوعی ظاهری، رواج عمل جراحی پلاستیک، ابروهای رنگی و نقاشی-تاتو، تغییر ظاهر ایرانی، برای فریب بیشتر دیگران، دیگر نمی توان اطمینان داشت، انسانی که با آن رو برو هستید، خودش است یا ساخته جراحان و مشاطه های لیزری؟
رسوخ ناامیدی به سلول های اجتماعی، “دم غنیمت شماری” عمر خیامی، خوش باشی کوتاه مدت، نبود آینده نگری، رواج تفکر ثروتمند شدن در کوتاهترین زمان با توسل به هر چیزی، مباح شدن ثروتمند شدن با توسل به هر چیزی، خالی شدن انسان ایرانی از هر نوع معنویت، سخن گفتن از ارزش های اخلاقی و رفتارهای ضد ارزش های اخلاقی، چند وجهی و چند شخصیتی زندگی کردن انسان ایرانی.