در تاريخنگاري مرکزمحور موردی هست که فراوان تکرار می شود: وزيران فرهيختة ايراني در خدمت مهاجمان خارجي. ذبيحالله صفا علت اصلي انحطاط تمدن اسلامي از قرن ششم هجري را به يورش مهاجمان خارجي نسبت ميدهد. مهاجماني كه به ديدة وي سرآمد بيفرهنگي بودهاند و تنها عاملي كه در اين ميان توانسته است آنان را رام كند، وزيران فرهيخته بودهاند.
چنين توجيهي «واكنشهاي جبراني» در روانشناسي را به ياد ميآورد. به اين معني كه روحِ مردمان مغلوب مرهمِ شكست و خرسندي خاطر خود را در ستايش وزيراني چون خواجه نظام الملك، خواجه نصير و رشيدالدين فضلالله، و سرزنش فرمانروايان سلجوقي، مغول و تيموري يافته است. و از اينكه نظام ديواني و ادارة امور كشوري بيوجود اين وزيران به انجام نميرسيده، احساس غرور كرده است.
در اين ادعا مبلغي از حقيقت نهفته است. اما بخش ديگر حقيقت، مربوط است به معيار انتخاب اين وزيران توسط مهاجمان. بيگمان گزينش وزيري شايسته، سینه ای فراخ میخواهد و تنها زمامداران هشيار نياز به مشاوران آگاه را احساس ميكنند. آگاهي زمامدار بر اينكه اداره متصرفات وسيعي كه قارهها را به هم ميپيوندد، از عهدة يك تن برنميآيد، خود یک خصلت سقراطی است. و گرنه حتا در قرن حاضر نيز با فرهنگترين ديكتاتورها از این درایت كه يك تن دربارة ادارةكشور همه چيز را نميداند، بيبهره اند. حتي اگر خودكامگان همروزگارِ ما گوهر آگاهي سقراطي را به چنگ آورند، باز هم كساني را در فرمانروايي خويش شريك نميسازند كه از لحاظ شهرت، تجربه و محبوبيت بر فرمانروا برتري داشته باشند.
اگر مفروضات برخي از مورخان جديد صحت داشته باشد، تناقضي رخ مينمايد: به روزگاري كه مشروعيت فاتحان را برِ شمشيرها تأمين ميكرده است، آنان چه ترسي از ناكامي در ادارة سرزمينهاي مفتوحه داشتهاند كه به وزيران كارآزموده متوسل ميشدند. اگر آنان به گونهاي بيمايه و شكمباره بودهاند كه برخی اديبان و مورخان ادعا ميكنند، ديگر چه نيازي به ادارة آبرومند متصرفات داشتهاند كه دفاتر ديواني پديد ميآورده و سازماندهي اجتماعي ميكردهاند. به علاوه، اگر آنان آنقدر بيتدبير و نادان بودهاند كه ادعا ميشود، چگونه به آن پيروزيهاي بزرگ نائل ميآمده و قرنها در سرزمينهايي دور و غريب بر مردمانِ بافرهنگ! فرمان ميراندهاند؟
تقليل مسائل دنياي قديم به سطح مقولههاي نژادي، سبب غفلت از اين حقيقت ميشود كه در عصر يخبندان اطلاعاتي و فنيِ گذشته، تجهيز سپاهي به عظمت سپاه مغولان تا چه اندازه دشوار بوده است. در غياب دانش ارتباطي و فنّآوري امروزي، تجهيز سپاه بزرگي كه بتواند هزاران كيلومتر را با همة موانع طبيعي و انساني در نوردد، سرزمینها را فتح کند و سلسله های مغرور را براندازد، نشان از آگاهيها، تجارب و هوش سرشار دارد.
پيداست كه تأمين و حمل آذوقه براي هزاران جنگجو، جمعآوري و پرورش شمار بسياري اسب، تهيه و ساخت جنگافزار، طراحي عمليات جهاني در سرزمينهاي دوردست و ناآشنا، تقويت روحية سربازان و رويارويي با عمليات رواني و شايعه افكني و خبرچيني دشمن، جمعآوري و انتقال غنائم، همه و همه، برنامهريزي گسترده و انديشهسوزي ميطلبيده است. گذشته از زشتي و زيبايي پديدة جنگ و صرف نظر از ارزيابي اخلاقي انگيزههاي لشكركشيها، نبوغ نظامي فاتحان نه با نظرية توطئه قابل تحليل است و نه با ديدگاه نژادي كه نجابت را در دست عدهاي منفعل و ناتوان احتکار میکند و توحش را به مهاجمان باتدبیر، شجاع و خستگی ناپذیر نسبت میدهد.
مردمان سرزمینهای خلافت شرقی هر جا پیروز شده اند سخن از شجاعت و انگیزه های ایمانی و فرهیختگی گفته اند و هر جا شکست خورده اند ناتوانی و نادانی در حکمرانی را به توحش پیروزمندان نسبت داده اند. حال آنکه اگر از دید فاتحان بنگریم مردمی را خواهیم دید سر در جیب مکاشفه، مستغرق در شعر، بنگ، باده و دست درجعد یار، پبشاپیش به شکست تن درداده اند، و تنها فضیلتشان خوشخدمتی افراطی برای فاتحان بوده است.
نکته جالب آنکه تمدنی که این فاتحان در ترکستان شرقی و غربی، هند، خراسان، آذربایجان و عراق عجم برساخته اند عناصر مشابهی دارد. و از همین امر برمی آید که انتساب تام و تمام دست آوردهایشان به وزیران فرهیخته توهمی بیش نیست.
خواه اسكندر و خواه چنگيز، در كنار برخی رذيلت های اخلاقي، استعداد شگفت فرماندهي داشتهاند و قدرتِ شگرفِ تدبير. و این وزیران بخش کوچکی از تدبیر و توان حکمرانی فاتحان در سرزمینهای مفتوحه بوده است.