به بهانه بسندگی زبان فارسی توسط نظام ولایت فقیه- مقاله ای که باید حتما خوانده شود

به بهانه بسندگی زبان فارسی توسط نظام ولایت فقیه- مقاله ای که باید حتما خوانده شود
در جزء وسایلی که برای کامیابی در این زمینه می‌توان به‌کار برد؛ تأسیس کودکستانهای مجانی و یاددادن زبان فارسی به عنوان زبان نخست به کودکان شهرنشین و روستائی استانهای آذربایجان و زنجان و خوزستان است، چون زبانی که از بچگی در ذهن اطفال ملکه شد؛ دیگر به این زودی مغلوب زبان‌های محلّی نخواهدشد. جواد شیخ‌الاسلامی
به بهانه بسندگی زبان فارسی توسط نظام ولایت فقیه- مقاله ای که باید حتما خوانده شود جواد شیخ‌الاسلامی

جواد شیخ‌الاسلامی و زبان تورکی

 

دکتر جواد شیخ‌الاسلامی (تولّد ۱۳۰۰ شمسی زنجان ـ فوت ۱۳۷۹ تهران) در میان شخصیّت‌های شووینیست از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. برخی ویژگی‌های منحصر به فرد او را از  دیگر نویسندگان هم‌فکر خود متمایز می‌کند. شیخ‌الاسلامی در ابراز عقاید افراطی خود محدود به هیچ حدی نیست و آنچنان در اندیشه‌های ملّی‌گرایانه و نژادگرایانه خود غرق گشته که خواننده آثار او در مواردی احساس می‌کند که این نویسنده تعادل دماغی و روانی کافی ندارد.

استغراق غیر طبیعی وی در عقاید ناسیونالیستی از او چهره‌ای شبه فاشیست ترسیم می‌کند که برای پیشبرد اندیشه‌های منحرف خود حاضر به ارائه هر راه حلّ غیر انسانی می‌باشد.

 

نویسندگان شووینیست عموماً انسان‌های غیر قابل احترامی هستند، لکن جواد شیخ‌الاسلامی در این میان مردی فراتر از غیر قابل احترام است ؛ مردی منفور با اندیشه ها و سخنانی مشمئز کننده که در خودفروختگی و ابراز این خودفروختگی نیز حدّی نمی‌شناسد. شاید بتوان گفت وی مانیفست و بخش عمده و اساسی آرا و عقاید خود را در باره مسئله زبان در ایران و آزربایجان در مقاله‌ای با عنوان «زبان فارسی نشان والای قومیّت ایرانی» در مجلّه آینده انتشار داده است.

 

شیخ الاسلامی نیز در زمرۀ آزربایجانی های خود فروخته و از اصل و نسب تهی شده قرار دارد و او را نیز باید کرمی از خود درخت به شمار آورد.

شیخ‌الاسلامی مقاله خود را با مجیزگویی در باره دکتر محمود افشار و توصیه به خوانندگان برای سپاسگزاری از او آغاز می‌کند و ضمن آن بر علاقمندان زبا‌ن های غیر فارسی که نظر به سابقه امر، مقصودش متکلّمین زبان تورکی می‌باشد؛ می‌تازد:

« خوانندگان مجلّه آینده به حق باید از دکتر محمود افشار سپاسگزار باشند که هر چند سالی یک مرتبه، با استفاده از فرصتهای مناسبی که پیدا می شود، نظر دوستداران حقیقی این آب و خاک را به مسئله فرهنگ و زبان ملّی که از ارکان مهمّ قومیّت و راز بقای ایرانی به عنوان ملّتی با هویّت است؛ جلب می‌کنند و خطراتی را که از گرایش بیش از اندازه بعضی از متعصّبان محلّی به زبانهای بومی و سعی در توسعه و انتشار این زبانها ـ به قیمت کاستن از نفوذ و گسترش زبان والای فارسی ـ است به خوانندگان آثار ارجمند خود گوشزد می‌فرمایند. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ص ۴۴۱ )

 

این نادان حاضر نیست بپذیرد که ایرانی غیرفارس را باید به همان صورتی که هست پذیرفت؛ نه به صورت تراش خورده؛ صیقل یافته و از حقیقت خود تهی شده است. ایرانی غیر فارس با همه مشخصّه های هویّتی در مدافعه از این وطن مشارکت می‌جوید و در زندگی و هنگامه بهره‌مندی از منافع کشور هم باید او را به همین گونه پذیرفت نه آن‌گونه که دل طوایف ناسیونالیست فارسی‌گرا می‌خواهد.

 

شیخ‌الاسلامی که ظاهراً برای کشور دردی غیر از زبان فارسی و سرنوشت آن نمی شناسد؛ از ضعف زبان فارسی در استان‌های تورک‌نشین ابراز نگرانی می‌کند و آن را به منزله خطری برای کشور قلمداد می‌کند:

« سرنوشت آتی زبان فارسی در بعضی از استان‌های ایران حقیقتاً مسئله‌ای است بسیار حادّ، که باید مورد توجّه بیشتری قرار گیرد. از آنجا که اصل موضوع خیلی حسّاس و اگر توجّه لازم به آن نشود، خیلی خطرناک است، برای مقابله با اصل خطر و طرق ریشه کن کردن آن باید راههای صحیح و اساسی ارائه شود. » (همان ص ۴۴۲ )

 

شیخ الاسلامی تورکی و عربی را خطرناک‌تر از دیگر زبان ها می‌داند و معتقد است که نباید خطر این دو زبان را دست کم گرفت.

شیخ‌الاسلامی تکلّم تورکان و اعراب ایران به زبان مادری را «گسترش بیش از اندازه» معرّفی می‌کند و مطلب را به گونه ای طرح می‌کند که گویی این دو زبان تازه در حال مطرح شدن و ترویج شدن هستند و پیش از این وجود نداشته اند:

« از میان این گونه زبانهای محلّی، گسترش بیش از اندازه زبان ترکی در آذربایجان (ایالت همجوار کشور ترکیّه) و توسعه نامعقول زبان عربی در خوزستان (ایالت همجوار کشور متجاوز عراق) دو خطر بسیار اساسی است که هرگز و در هیچ مقطع زمانی، نباید دست کم گرفته شود. » (همان ص ۴۴۲ )

 

شیخ الاسلامی اعتقاد دارد ترویج زبان فارسی در آزربایجان و بستن دست زبان تورکی اگر با برنامه‌ای دقیق پیش برود؛ قادر است ظرف پنجاه سال شرّ زبان تورکی را از ایران بکند:

« مسئله ترویج زبان فارسی در آذربایجان و جلوگیری از گسترش نامطلوب زبان ترکی در این خطّه تاریخی ایران، اگر متّکی به مطالعات علمی و برنامه‌ریزی صحیح باشد، آن اندازه ها هم که در بادی امر به نظر می رسد، دشوار و لاینحل نیست و اگر با دقّت و قاطعیّت لازم انجام پذیرد در عرض یک دوره پنجاه ساله عملی شدنی است. » ( همان صص ۴۴۳ ـ ۴۴۲ )

 

او معتقد است می شود زبان تورکی را به همان شیوه‌ای که در ایران رایج شده و در ظرف مدّت مشابهی که تورکی برای از بین بردن آذری موهوم صرف کرده؛ به نابودی کشاند و مشکل زبان تورکی را برای همیشه حل کرد:

« اگر زبان ترکی توانسته باشد زبان زیبای آذری را در مدّتی کمتر از هفتاد سال از صحنه تفوّق بیرون کند، با بودن رسانه های مقتدر گروهی و امکانات آموزشی وسیع که در دسترس زمامداران قرن کنونی در هر کشوری هست، می‌توان زبان فارسی را در عرض مدّتی مشابه (مثلاً پنجاه یا شصت سال) به نفوذ و گسترش سابقش رساند و با رخنه دادن آن به عمق شهرها و روستاهای آذربایجان و زنجان، این مشکل ملّی و سیاسی را برای همیشه حل کرد. » ( همان ص ۴۴۴ )

 

زبانی به نام آذری وجود نداشت تا زیبا هم باشد. آذری بازان با جمع کردن نمونه هایی از اشعار لری، کردی و تالشی آنها را به عنوان نمونه های آذری جا زدند، لیکن گذشت زمان دروغ بودن ادّعای آنها را ثابت کرد. نکتۀ  جالب در اینجاست که بیشتر تشکیک کنندگان در آذری بودن نمونه های مورد اشاره خود طرفداران نظریّۀ زبان آذری بودند.

 

شیخ‌الاسلامی می‌گوید: حیف نیست آذربایجانی یا زنجانی فارسی را با آن ادبیّات شیرین کنار بگذارد و تن به سیر قهقرایی بدهد و به زبان مادری‌اش سخن بگوید:

« آن فرد آذربایجانی یا زنجانی که به زبان فارسی مسلّط شده باشد ـ زبانی که او را قادر می‌سازد تا ابیات شورانگیز شاهنامه، غزلهای مفرّح سعدی و حافظ، رباعیّات نغز عمر خیّام را به گوش جان بشنود و از اعماق روح درک کند ـ چنین فردی دیگر محال است که تن به سیر قهقرائی دهد و زبانی به این قشنگی و زیبائی را با زبان محلّی عوض کند. » ( همان ص ۴۴۴ )

وی فارسی را «لسان قومیّت» آذربایجانی‌ها می‌داند و صحبت کردن ایشان به زبان مادری‌ را خطری برای استقلال و تمامیّت ارضی ایران می‌شمارد:

« متأسّفانه در بیشتر روستاها و شهرهای آذربایجان و زنجان افرادی یافت می شوند که زبان فارسی را که زبان ملّی و لسان قومیّت آنهاست؛ ابداً نمی‌فهمند و خطر حقیقی به عقیده من در همینجاست و الّا اگر سکنه این دو ایالت زبان فارسی را خوب بلد باشند؛ آن وقت آشنائی به زبان ترکی و حتّی مکالمه تفنّنی به این زبان آسیبی از آن نوع که اکنون بالقوه وجود دارد؛ متوجّه استقلال و تمامیّت ارضی ایران نخواهد کرد. » ( همان صص ۴۴۵ ـ ۴۴۴ )

آذربایجانی و زنجانی در خانه خود نشسته؛ نان خود را می‌خورد و به زبان پدر و مادرش سخن می گوید؛ آن وقت این آقای فارغ از عوالم غیرت و تعصّب و مردانگی به خود اجازه می‌دهد برای او لسان قومیّت تعیین کند. آذربایجانی و زنجانی با همان زبان مادری برای وطن خدمت کرده و بیش از حدّ و سهم خود و بیش از حقّی که از این کشور می‌گیرد؛ جانبازی کرده و شهید تقدیم نموده؛ لکن از نظر این کوردل چنین چیزهایی اهمیّتی ندارند و مهم بی‌حمیّتی و بی‌ریشگی است که خیلی از آذربایجانی‌ها و زنجانی‌ها هنوز ندارند.

 

او خواهان برنامه‌ریزی دقیق و زمان‌بندی مناسب و نطارت مستمر برای اجرای این برنامه برای حصول مقصود؛ یعنی؛ انهدام و اضمحلال زبان تورکی در ایران می‌شود:

« انجام گرفتن این هدف؛ یعنی، تعلیم زبان فارسی به تمام شهروندان کشور ، همچنانکه اشاره شد، محتاج برنامه‌ریزی دقیق، زمانی نسبتاً طولانی، (مثلاً نیم قرن) ، دقّت و نظارت مستمر و از همه مهم‌تر وجود ثبات و امنیّت پایدار در کشور است. »     (همان ص ۴۴۵ )

 

روش پیشنهادی او برای رسیدن به هدف مورد نظر نیز جالب و شنیدنی است:

« در جزء وسایلی که برای کامیابی در این زمینه می‌توان به‌کار برد؛ تأسیس کودکستانهای مجانی و یاددادن زبان فارسی به عنوان زبان نخست به کودکان شهرنشین و روستائی استانهای آذربایجان و زنجان و خوزستان است، چون زبانی که از بچگی در ذهن اطفال ملکه شد؛ دیگر به این زودی مغلوب زبان‌های محلّی نخواهدشد. » (همان ص ۴۴۵ )

 

شیخ الاسلامی در این مرحله متوقّف نمی‌ماند و خواهان اجرای یک روش غیر انسانی و فاشیستی دیگر می‌شود و پیشنهاد می‌دهد که نوجوانان و جوانان آزربایجانی و زنجانی و خوزستانی را از خانواده های خود جدا کرده و به خانواده های فارس زبان بسپارند تا از این طریق این خانواده‌ها نوجوانان و جوانان موصوف را فارس زبان بار آورند:

 

« نیز می‌توان جوانان کم سال آذربایجانی و زنجانی و خوزستانی؛ اعمّ از دختر و پسر را به سیستم مبادله جوانان که در اروپا مرسوم است؛ برای یکی دو سال در خانواده های محترم فارسی زبان که زبان متداولشان فارسی باشد؛ به عنوان مهمان پذیرفت و از این راه به ترویج و تحکیم زبان فارسی میان این گروه سنّی (۱۲ تا ۱۶ سال) کمک کرد. » ( همان ص ۴۴۵ )

 

غرب تحصیل کردگان دارای اذهان معیوب و افکار خراب را نیز به مصداق مثل «مال بد بیخ ریش صاحبش» به خود ما برمی‌گرداند، تا این‌گونه درس سیاست و وطن‌خواهی بدهند . اکنون این تحصیل کرده انگلستان نیز  چنین سوغات و قرائت منحصر به فردی از دانش حفظ استقلال و تمامیّت ارضی را از ممالک فخیمه برای ما به ارمغان آورده است.

به قرار اطّلاع شیخ الاسلامی هیچگاه ازدواج نکرد و صاحب فرزندی نشد تا بفهمد مهر پدر و فرزندی یعنی ؟ او نفهمید جدا کردن فرزند از خانواده چه ظلم و جنایت بزرگی است؟ او نفهمید جدا کردن فرزند از پدر و مادر یعنی چه؟  شیخ الاسلامی تا آخر عمر خشک، بی احساس ، بی عاطفه و یک بیمار فکری باقی ماند.

 

رذالت شیخ‌الاسلامی به همین جاها ختم نمی‌شود و این دیوانه که ظاهراً از هیچ فرصتی برای پیش بردن منویّات خود صرف‌نظر نمی‌کند این بار طرح دیگری در می‌اندازد و در ادامه می‌نویسد:

« جنگ کنونی میان ایران و عراق از قضا یک چنین موقعیّتی را عملاً  به وجود آورده است و بر نیکوکاران شهر‌های مهمّ و فارسی‌زبان ایران (تهران، مشهد، اصفهان، یزد، شیراز، کرمان) واجب است که در صورت امکان برخی از خردسالان آواره این مناطق را که در گذشته به هر دلیل به یاد گرفتن صحیح زبان فارسی کامیاب نشده‌اند، در کانون‌های خانوادگی یا مجمع‌های تربیتی (که در هزینه تأسیس و نگهداری آنها باز به هر حال باید از طرف نیکوکاران مستطیع و علاقه‌مند به حفظ فرهنگ و زبان فارسی تقبّل گردد.) بپذیرند و با یک تیر دو نشان بزنند: هم از هم‌میهنان آواره خود دستگیری کنند و هم زبان ملّی کشور را به تلفّظ صحیح و ایران‌پسند آن به این خردسالان محروم و آواره یاد بدهند. » ( همان صص ۴۴۶ ـ ۴۴۵ )

 

مادر را دل می‌سوزد، دایه را دامن. آزربایجانی و خوزستانی گرم نبرد با دشمن متجاوز خارجی و دشمن تجزیه‌طلب داخلی است و دار و ندار او در معرض بمب و موشک و توپ و خمپاره دشمن است؛ آن وقت این میهن‌پرست قلّابی خنجر زدن از پشت و تغییر زبان فرزند او را پیش می‌برد. چنین نابسامان سخن گفتن از کسی که بهره‌ای از عقل سلیم داشته یاشد؛ به هیچ عنوان برنمی‌آید.

 

شیخ‌الاسلامی می‌گوید اگر غفلت کنیم؛ فرصت از دست می‌رود و کودک پناهنده خوزستانی در زیر چادرها و در پیش پدر و مادرش زبان مادری‌اش را می‌آموزد و مشکلات کشور را بیشتر می‌کند:

« حقیقت این است که بازگشت این آوارگان معصوم به شهرها و خانه‌های سابقشان (حتّی به فرض اینکه جنگ ایران و عراق همین فردا تمام بشود) زودتر از پنج الی ده سال آینده عملی نیست و سرگردانی و بلا تکلیفی این مدّت نسبتاً طولانی ممکن است آنها را از آموختن زبان فارسی که سابقاً در مدارس خوزستان یاد می‌گرفتند محروم سازد، در حالی که در جوار پدر و مادر و دوست و آشنای عرب‌زبان، حتّی در زیر همان چادرها و خیمه های چاک خورده، همه شان زبان عربی را خواه ناخواه فراخواهندگرفت و مشکل آتی کشور را از این رهگذر شدیدتر خواهدساخت. » ( همان ص ۴۴۶ )

 

شیخ‌الاسلامی که خودش نیز متوجّه شوری آش شده است می‌کوشد از خود رفع اتّهام کند و خواسته های خود را منطقی و خیرخواهانه نشان دهد:

« در این تبلیغی که برای توسعه و گسترش زبان فارسی در سراسر ایالات ایران می‌کنم؛ زیاد تحت تأثیر احساسات ملّی نیستم و بلکه به حکم منطق به این نتیجه رسیده‌ام که در کشور وسیعی مثل ایران با این همه نژادها و زبانهای بومی؛ وجود یک زبان مشترک ملّی که همگان بتوانند با آن مکالمه و مکاتبه کنند، از اهمّ ضرورات است. » ( همان ص ۴۴۶ )

 

شیخ‌الاسلامی فراموش کرده که پیش از این خواهان تدوین برنامه‌ای دقیق برای نابودی زبان تورکی و جایگزینی فارسی به جای آن شده بود. از سوی دیگر کسی مشکلی با وجود یک زبان مشترک برای کشور مختلف الالسنه ای چون ایران ندارد؛ مشکل در آنجاست که حضراتی از این قبیل دنبال زبان مشترک نیستند. آنها همه فرهنگ‌ها و زبان‌های غیر فارسی را به کلّی نفی می‌کنند و خواهان نابودی آنها می‌شوند و اختلافات از همین نقطه زاده می‌شود.

 

وی با اعتراف به سوء رفتار و گستاخی‌های عبداللّه مستوفی نسبت به آزربایجانی‌ها و زبان تورکی؛ نه فقط رفتار او را تقبیح نمی‌کند بلکه می‌کوشد همچون وکیلی مجرّب با به هم دوختن زمین و زمان مستوفی را تبرئه کرده و ناسزاگویی به ترک از جانب او را مسبوق به سابقه نشان دهد و در نهایت از مردم ترک ایران می‌خواهد زیاد سخت نگیرند:

 

« امّا اینکه مردم آذربایجان از طرز رفتار مرحوم مستوفی که سر هر فرصتی آنها را «ترک» و «جاهل» خطاب می‌کرده؛ این اندازه خشمگین و آزرده خاطر باشند که به قول مهندس ناطق: « … آنها هم در صدد تلافی به مثل برآمدند ؛ هم از آقای مستوفی بد گفتند و هم برای زبان محلّی تعصّبی پیدا کردند … » این اظهار نظر مهندس ناطق ، به عقیده این بنده قضیّه را کمی از مدار تاریخی آن خارج می‌کند و بار کدورتی را که بی‌گمان ناشی از این قبیل توهین‌های لفظی است یکسره بر گردن مستوفی می‌اندازد. در حالی که چنین نیست و پیدایش این لفظ موهن در ایران مسبوق به سوابقی است خیلی قدیمی‌تر از آنچه جناب مهندس ناطق تصوّر کرده‌اند. » (همان ص ۴۴۸ )

 

نمی‌دانیم در آغاز خلقت که شرم و حیا عطا می‌کردند شیخ‌الاسلامی سر در کدامین آخور غفلت داشته که این‌چنین فضاحت‌بار از حیا و شرم بی‌نصیب مانده است. مردک به جای اینکه به عنوان یک اهل قلم از عمل مستوفی عذرخواهی کند ؛ نخست یک فاتحه نثار مستوفی می‌کند و بعد هم می‌گوید خدا بیامرز راست می‌گفته و تقصیری نداشته و فحش دادن به تورک سابقه تاریخی دارد.

 

شیخ الاسلامی می‌گوید لفظ تورک موجب برانگیخته شدن احساسات آزربایجانی‌ها علیه زبان فارسی شده است. تلویحاً هم می گوید حتّی خود کلمه تورک به‌تنهایی هم  به زبان فارسی آسیب می‌رساند:

 

« از آنجا که نگارنده نیز با جناب مهندس ناطق هم‌عقیده است که این کلمه «ترک» (نه مفهوم موهن آن) نقش اسفناکی در تحریک احساسات آذربایجانیها علیه برادران فارس زبانشان بازی کرده است که وزر و وبال آن در مرحله آخر دامنگیر زبان فارسی شده است ـ به این معنی که خیلی از آذربایجانیهای متعصّب نوعی کینه و آلرژی خطرناک نسبت به زبان فارسی پیدا کرده‌اند. » (همان ص ۴۴۸ )

 

جالب اینجاست که می‌گوید مقصّر اهانت‌ها خود آذربایجانی‌ها هستند. به نظر او آذربایجانی ‌هم باید فحش بشنود و هم مقصّر معرّفی شود:

« اجازه می‌خواهم که علل و سوابق تاریخی پیدایش این کلمه را در اینجا ذکر کنم و برادران آذربایجانی خود را متوجّه سازم که منشأ این سوء تعبیر به حقیقت خود آنها هستند که کلمه‌ای را که اختصاصاً برای تحقیر ترکان سلجوقی (اجداد و نیاکان آسیای صغیر) ابداع شده بود؛ نوعی تعریض به خود انگاشته و لبه تیغ انتقام را به سر یکی از والاترین میراث‌های قومیّت ما؛ یعنی، زبان معصوم فارسی فرود آورده‌اند. » (همان ص ۴۴۹ ت ۴۴۸ )

 

اوّلاً این صحبت چه دخلی به زبان معصوم فارسی دارد که این حضرت صحبتش را پیش می‌کشد؟ در ثانی تورکی آذربایجانی یکی از شعبه‌های مهم زبان تورکی است و آذربایجانی تورک است و حق دارد از هر گستاخی به قومیّت و زبان خود برآشفته شود .

البتّه این برآشفتگی افتخاری است که درک و دریافتش غیرت و مردانگی و تعصّب می‌خواهد و شامل خودفروخته‌ها نمی شود. ثالثاً انسان انسان است اهل آسیای صغیر و اهل آسیای کبیر ندارد و همه انسان‌ها محترم هستند . توهین جمعی هم بیش از آن‌که زیانی به حال توهین شونده داشته باشد توهین کننده را از اخلاق و شرافت ساقط می‌کند .

 

شیخ الاسلامی در پیروی از شیوه کلّی این قبیل ملّی‌گراها به کلّی از ادب و نزاکت تهی است؛ از این رو از اطلاق صفت وحشی به ترک نیز دریغ نمی‌ورزد :

« این قوم وحشی که فقط در نتیجه انحطاط داخلی غزنویان و از هم پاشیدگی امپراطوری وسیع آنها (پس از مرگ محمود) و بالاتر از همه به علّت خیانت سرکردگان نظامی به مخدومشان سلطان مسعود، ناگهان به چنین قدرتی دست یافته و فعّال ما یشاء خراسان و خوارزم شده بودند، باطناً مورد تحقیر و تمسخر قوم ایرانی بودند و در چشم ایرانیان هرگز آن مقام و منزلتی را که غزنویان داشتند پیدا نکردند. » ( زبان فارسی در آذربایجان، ص ۴۴۹ )

 

ظاهراً دل جناب شیخ‌الاسلامی با گفتن صفت «وحشی» هنوز تسکین نیافته است، زیرا به دنبال آن لفظ «ترکان کافر کیش» را نیز نثار مسلمانان سلجوقی می‌کند :

« غزنویان در نتیجه طول مدّت حکمرانی و آمیزش عمیق با زبان و فرهنگ ایرانی (که دربار محمود غزنوی نمونه ای بارز از تجلیل این فرهنگ والا بود) تقریباً ایرانی شده بودند و مخصوصاً سیاست سلطان محمود در اقتباس روشهای اداری و فرهنگی ایرانی، غزنویان را به کلّی از مظاهر فرهنگی ترکان کافرکیش استپها دور ساخته بود. »     (همان، ص ۴۴۹ )

 

مرد نادانی دین و ایمانش معلوم نبود؛ به تورکانی که در تاریخ دورۀ اسلامی به شمشیرهای اسلام اشتهار یافته بودند؛ نسبت کافر بودن می داد. دکتر شیخ الاسلامی سلجوقیان را حکمرانانی بی سواد و جاهل معرّفی می کند و معتقد است که قدرت ایشان تنها به نیروی بربریّت حاصل شده است:

« فاتحان سلجوقی حکمرانانی جاهل و بی سواد بودند که قدرت خود را فقط به نیروی بربریّت تحصیل کرده و اغلبشان حتّی خواندن و نوشتن زبان فارسی را هم نبودند. » (همان، ص ۴۵۰ )

 

سلجوقیان موقعیّتی ممتاز در تاریخ ایران بعد از اسلام دارند و ایشان بودند که مرز غربی ایران را به ساحل مدیترانه رساندند و با سربلندی در نبرد ملازگرد بخش وسیعی از آسیای صغیر را با غلبه بر امپراتور روم شرقی به قلمرو اسلامی افزودند. بعدها نیز همین سلجوقیان تا مدّت‌ها ستون های استوار مسلمانان در  برابر جنگجویان مسیحی در جنگ‌های صلیبی بودند.

سلجوقیان بزرگ بودند و با هرزه‌درانی حشرات‌الارض گردی بر کاخ شأن و شکوه ایشان نمی‌نشیند . مراتب قدرشناسی همه مورّخان دانا و مسلّط تاریخ ایران  نسبت به سلسله سلجوقی در کتاب‌ها درج است. حتّی سیّد احمد کسروی مرشد و مراد آقای شیخ‌الاسلامی و همه شووینیست‌ها، ستایش های بسیاری نثار سلجوقیان می کند.

 

شیخ‌الاسلامی به اینها بسنده نمی‌کند و با نقل قولی از کتاب راحه‌الصّدور راوندی اظهار می‌دارد سلطان طغرل سوم تازه در تاریخ ۵۷۷ هجری برابر با سال ششم سلطنت خود اراده کرد که خط یاد بگیرد و بعد می‌ افزاید:

 

« در این تاریخ تقریباً یکصدو پنجاه سال از حکومت آل‌سلجوق بر ایران می گذشت ولی طغرل سوم تازه در ششمین سال سلطنتش شروع به یاد گرفتن خطّ و زبان فارسی کرده بود. » (زبان فارسی در آذربایجان، ص ۴۵۰ )

 

پادشاهی که شیخ‌الاسلامی او را تا سال ششم سلطنتش به بی‌سوادی متّهم می‌کند؛ در سال ششم سلطنتش تنها سیزده سال داشته و خطّ و زبان فارسی قیدی است که شیخ الاسلامی از خود اضافه کرده و متن کتاب را تحریف کرده است و گرنه در متن اصلی از «سودای تعلیم خط» و«آموختن این فنّ شریف» سخن رفته است و هیچ اشارتی به سواد و فارسی در متن راحه‌الصّدور نیست. مقدّمه کتاب مذکور در باره مطلب مورد نظر ما چنین می‌نویسد:

 

« در سال ۵۷۷ که طغرل بن ارسلان را سودای تعلیم خط در دل جایگیر افتاد؛ زین‌الدّین محمود بن محمّد بن محمّد را بخدمت خواند و تشریف استادی ارزانی داشت و این فنّ شریف را از وی بیاموخت و بکتابت مصحفی سی پاره آغاز نمود و هر چه او می‌نوشت، نقّاشان و مذهّبان بزر حل تکمیل می‌کردند و بر هر جزو از سی پاره صد دینار بخرج میرفت و مصنّف کتاب نیز در آرایش آن مصحف بامر سلطان اشتغال می‌ورزید. » ( ترکان و بررسی تاریخ، زبان و هویّت آنها در ایران، حسن راشدی، ص ۱۹۶)

 

در این متن به یادگیری خط و خوشنویسی اشاره شده نه بر یادگیری خط و زبان فارسی. نیز در متن آمده است که این سلطان عالی محل بعد از یادگرفتن خوشنویسی جهت تیمّن و تبرّک، کارش را با خوشنویسی قرآن کریم آغاز می‌کند و تذهیب کاران و نقّاشان هم آن را تزیین می‌کنند. اصل واقعه این است و آن وقت این شووینیست دیوانه به پادشاه لایق و فهیمی که در کم سن وسالی خوشنویسی آموخته و قرآن به خط خویش نوشته نسبت بی‌سوادی و بربریّت می‌دهد.

 

برای اثبات مسئله به‌جاست از کتاب «ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویّت آنها در تاریخ» نوشته حسن راشدی نیز نقل قولی بیاوریم. مؤلّف این کتاب بعد از اشاره به چاپ کتاب «راحه‌الصّدور» از سوی محمّد اقبال در دانشگاه کمبریج و آوردن مقدّمه‌ای ۴۲ صفحه‌ای به زبان انگلیسی می‌نویسد:

 

« محقّق مشهور محمّد اقبال در مقدّمه انگلیسی نیز در صفحه ۱۶ در باره چگونگی نوشته شدن کتاب بوسیله مورّخ و تقدیم آن به کیخسرو از سلجوقیان روم، با نام بردن از سلطان طغرل سوم آخرین پادشاه سلجوقی به عنوان «مردی بزرگ و عالم» و موضوع یادگیری فن خط به وسیله ایشان و نوشتن سی پاره (سی جزء قرآن) بعد از متخصّص شدن در این هنر به وسیله او و تزئین تذهیب چنین آورده است:

در این صفحه در متن انگلیسی در توضیح چگونگی یادگیری فن خط به وسیله طغرل سوم جمله: «he was struck with a desire to learn calligraphy … …» بکار برده شده است که « … او با اشتیاق تمام برای رسیدن به آرزوی خود برای یادگیری خوشنویسی … » معنی می‌دهد و کلمه «Calligraphy» در تمام فرهنگهای انگلیسی به فارسی جز « فنّ خط ، خوشنویسی» معنای دیگر ندارد. » ( راشدی، صص ۱۹۹ ـ ۱۹۷ )

 

دکتر شیخ الاسلامی یک بار دیگر منویّات خود را بر تاریخ و برخی متون بازمانده از قرن پنجم بار می‌کند و می‌گوید:

« فرمانروایان سلجوقی، مخصوصاً در بدو تأسیس، از احساسات نامساعد ایرانیان نسبت به خود خبر داشتند و هرگز جانب احتیاط را رها نمی‌کردند … ایرانیان نیز همیشه آنها را در خفا «ترک جاهل» و یا «ترک نادان» خطاب می‌کردند و به سرنوشت منحوسی که چنین فرمانروایانی را بر آنها تحمیل کرده بود؛ نفرین می‌فرستادند. »     ( زبان فارسی در آذربایجان، ص ۴۵۱ )

 

شاید آقای شیخ الاسلامی متون و نسخ خطی فارسی ویژه تر و محرمانه تری در اختیار داشته و مسائل مورد ادّعای خود را در آنها دیده است !!

 

او حتّی می‌کوشد امرای عرب را هم در این بدگمانی نسبت به تورک سهیم گرداند. ما منکر این نیستیم که امرای عرب به جبران تسلیم و رضا در حضور تورکان، در خفا آنگاه که دور از چشم و گوش تورکان مجالی می‌یافتند از تورک بد می‌گفتند و خود را تسکین می‌دادند، همان گونه که تورک‌ها نیز برای امرای عرب ارجی قائل نبودند و سلطان محمود غزنوی خلیفه عبّاسی را «خلیفه خرف شده» می‌خواند و تورک‌ها خلیفه بود که برمی‌داشتند و خلیفه بود که می نشاندند.

مضحک‌تر از همه اینها حکایت التماس سلطان محمود برای گرفتن لقب از خلیفه مفلوک عبّاسی است که شیخ‌الاسلامی شرح آن را از سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک ذکر می‌کند. کسی که تاریخ دوره سلطان محمود را خوانده باشد با شنیدن این افسانه تنها می‌خندد. سلطان محمود افزون از سی جنگ بزرگ انجام داد و جز در یکی دو مورد در همه جنگ‌ها فاتح بود. یک بار در برابر مردی از جنس خودش؛ یعنی، علی تکین تورک به تساوی راضی شد و یک بار در راه ری آن هم در سر پیری و ناخوشی از پس پسرش مسعود برنیامد.

شیخ‌الاسلامی مطالب خود را بدین گونه جمع‌بندی می‌کند:

« در پرتو اینهمه اسناد و شواهد تاریخی که نشان می‌دهد کلمات «ترک» ، «ترک نادان» و «ترک کم دانش» جملگی برای تحقیر ترکان سلجوقی به کار می‌رفته است، در دنیای معاصر ما اگر قومی پیدا شوند که آن را تعریضی یا توهینی نسبت به خود پندارند، آن قوم به هر حال آذربایجانیان نیستند که از نژاد خالص ایرانی هستند و زبان محلّی‌شان تا ششصد سال زبان زیبای آذری بوده است. » ( همان ص ۴۵۴ )

حتّی در جمع‌بندی خود هم دقّتی نکرده است. در حالی‌که در نمونه‌هایی که ذکر می‌کند از غزنویان هم مثال آورده است؛ می‌گوید کلمات تحقیر آمیز تنها برای سلجوقیان به‌کار رفته است. همین‌طور در این بخش از زبان زیبای آذری سخن می‌گوید. کدام زبان زیبا؟! شما که از این زبان ادّعایی تنها تعدادی مثال مشکوک و معیوب دارید که اتّفاقاً تشکیک کنندگان در آن هم بیشتر خودتان هستید تا مخالفان شما.

این آقای تحصیل کرده انگلیس در ادامه پراکنده گویی های خود یک گناه نابخشودنی دیگر هم برای تورک و زبان تورکی می‌تراشد و می‌گوید زبان تورکی موجب خراب شدن لهجه فارسی آذربایجانیان می شود و چون این مسئله باعث مسخره شدن آذربایجانی‌ها از طرف گروه اندکی از جهّال تهرانی می‌شود پس تورکی محکوم است زیرا موجب پدید آمدن سوء تفاهم می‌شود:

« آن عدّه از برادران آذربایجانی ما، یا فرق نمی‌کند ترکی زبانان زنجان، که زبان فارسی را در سنوات بعدی عمر فرا می‌گیرند به ندرت قادر به تصحیح لهجه خود یا استعمال کلمات فارسی در جاهای صحیح و مناسب می‌شوند و سوء تفاهمات ناشی از فرق لهجه، یا فرق در استعمال کلمات، به قدری واضح است که بحث در باره آنها زاید به نظر می‌رسد. » ( همان ص ۴۵۵ )

جهّال تهرانی همه را مسخره می کنند. حتّی متکلّمین گویش‌های گوناگون فارسی نیز از نیش عجب و غرور ایشان در امان نیستند. همگان شعر «الا تهرانیا»ی شهریار را خوانده و شنیده‌اند و تکرار آن در اینجه موردی ندارد؛ فقط می‌گوییم هیچ عاقلی برای خوشایند گروهی نادان متکبّر زبان مادری خود را ترک نمی‌کند. بالاتر از همه اینها ارزش انسان به پاکی، درستی، ایمان و تقوای اوست نه به زبانی که دارد. جهّال از یافتن دستاویز برای ابراز مراتب حیوانیّت خود درنمی‌مانند. هم ایشان مگر مردم خراسان و اصفهان و گیلان را هم مسخره نمی‌کنند؟ لابد با پذیرش منطق جناب شیخ الاسلامی باید خراسانی و اصفهانی و گیلانی و همه اهل ایران زبان و گویش خود را تغییر داده با گویش تهرانی قرتی بازی در بیاورند که هم آقای شیخ‌الاسلامی راضی شوند و هم جهّال تهرانی دستاویز برای مسخره کردن شهرستانی‌ها نداشته باشند.

وی حتّی از تاریخ و پادشاهان قاجار نیز دست‌بردار نیست و می‌کوشد با آوردن نمونه‌هایی از خاطرات آنها و استخراج مواردی که نشان‌دهنده گرته‌برداری ایشان از زبان تورکی است؛ نتیجه یگیرد که این کار ایشان به زبان فارسی لطمه می‌زند. در حالی عکس نظر این جاهل درست است؛ یعنی، به جز مواردی اندک؛ گرته‌برداری از زبان دیگر به گسترش امکانات زبان و وسعت یافتن قدرت بیان آن یاری می‌رساند. شیخ‌الاسلامی در این میان استثنائی هم قائل می شود :

« البتّه برخی از استادان، شعرا و روشنفکران آذربایجانی؛ یعنی، خلاصه افرادی که به حکم قریحه هنری یا تخصّص دانشگاهی دائماً با زبان فارسی و فرهنگ اصیل ایرانی محشورند؛ مشمول این قاعده نیستند. چون سبک سرایش و نگارش آنها در اغلب موارد حتّی از فارسی‌زبانان هم نغزتر و شیواتر است و دکتر رعدی آذرخشی نمونه‌ای است برجسته از این گروه. » ( همان صص ۴۵۸ ـ ۴۵۷ )

یک ضرب المثل تورکی می‌گوید: «میخاناچی‌نین شاهدی اؤزوم ایاخلیاندیر.» یعنی همان جور بودن در و تخته! چهره رذلی چون شیخ‌الاسلامی باید از رذلی همچون رعدی آذرخشی مثال بیاورد.

شیخ‌الاسلامی یک پیشنهاد منحصر به فرد برای اصلاح نژاد ما آذربایجانی‌ها و با کلاس شدن‌مان عرضه می‌کند و از ما می‌خواهد خودمان را به خانواده‌های فارس نزدیک کنیم و با ایشان وصلت هم بکنیم که رفته رفته و شاید در عرض همان پنجاه سالی که پیش‌بینی کرده از طبقه فرودست و ایرانی درجه دو به طبقات بالا و ایرانی باکیفیّت راه بیابیم:

« در اینجا کاملاً اکثریّت توده های آذربایجان را در نظر داریم و این گروه هستند (مخصوصاً در روستاها) که حتّی‌المقدور باید در سنوات پائین عمر با زبان فارسی آشنا شوند، با خانواده‌های فارسی زبان معاشرت، مؤانست، و حتّی وصلت کنند و این فریضه بزرگ ملّی را که مقدّم شمردن زبان فارسی بر زبانهای محلّی است هرگز نباید از یاد ببرند. »     ( همان ص ۴۵۸ )

خاطرنشان کردن «چشمداشت میهن از خانواده های آذربایجانی» از آخرین توصیه‌های وطن پرستانه شیخ الاسلامی است. او از خانواده‌های تورک و عرب می‌خواهد بی ریشگی پیشه کنند و با فارسی یاد دان به فرزندان خود و دور داشتن آنها از زبان مادری؛ از مشکلات آینده جلوگیری کنند:

« بزرگترین چشمداشت میهن از خانواده های شریف آذربایجانی و زنجانی و خوزستانی همین است که زبان شیرین فارسی را از عهد کودکی به بچه‌های خود یاد بدهند و از مشکلاتی که در ادوار تالی حیات، به علّت آشنا نبودن با زبان ملّی کشور؛ بروز خواهد کرد تا دیر نشده جلوگیری نمایند. » ( همان ص ۴۶۶ )

آینده ایران مشکلاتی ندارد اگر خنّاسانی چون شیخ‌الاسلامی و شرکا بگذارند. هر کس به سهم خود برای پیشرفت کشور می‌کوشد و اگر روزگاری مشکلی برای تمامیّت ارضی کشور حاصل شد همه کسانی که دلسوز بوده و در قبال سرنوشت کشور احساس مسئولیّت می‌کنند لباس رزم پوشیده و از کشور دفاع خواهندکرد. ابراز نگرانی از سرنوشت کشور نقابی است که این قبیل شخصیّت های اسیر نفسانیّات بر چهره خود می‌گیرند تا چهره کریه خود را در پشت آن پنهان کنند و آذربایجانی را از مطالبه حقوق زبانی و فرهنگی خود منصرف سازند.

 

شیخ‌الاسلامی در نهایت، مقاله خود را با توصیه‌ای مؤکّد به صدا وسیما برای رسوخ دادن فارسی به همه جا حتّی به عمق روستاهای کشور به پایان می‌رساند:

 

« وظیفه سازمان صدا و سیما است که با تنظیم برنامه‌های لازم و مناسب (برای تعلیم زبان فارسی به کودکان این مناطق) آموزش زبان را به عمق روستاهای کشور رسوخ دهد و این رسالت بزرگ میهنی را تا موقعی که کودکستان و دبستان به حدّ کافی در اقصی نقاط کشور تأسیس نشده است به عهده گیرد. » ( همان ص ۴۶۶ )

 

صدا و سیما درس خود را حفظ است. صدا و سیما بخصوص شبکه‌های استانی با دستورالعمل‌هایی که عقبه فکری آن را توصیه‌هایی از این نوع تشکیل می‌دهد؛ با قدرت تمام در حال تخریب زبان‌های غیر فارسی عموماً و زبان تورکی خصوصاً می‌باشد و با توجّه ویژه به بخشی از این توصیه‌ها که مربوط به آسیمیله کردن کودکان و نوجوانان قومیّت‌هاست؛ سیاست خود را با قاطعیّت تمام پیش می‌راند.

قایناق: یول پرس

 

haray
ADMINISTRATOR
PROFILE

یازیلار

سون یازیلار

باش یازارلار

چوخ سئویلن لر

ویدیولار

  • https://carina.streamerr.co/stream/ozharay
  • Haray Radio